سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۸۷ - 17:25 - nafise -
امروز سوم اردیبهشت، روز اصفهان است. میخواستم این پست را اختصاصی برای این روز بنویسم ولی گفتم بهتره تلفیقش کنم با گزارش کوچکی از سومین نمایشگاه مطبوعات اصفهان و ششمین نمایشگاه سراسری روزنامهنگاران غیرحرفهای که از اول اردیبهشت شروع شده و تا پنجم ادامه دارد.
* در مورد اصفهان که خب فقط میتوانم بگویم آدم دلش میخواهد هی برود در این پارکها قدم بزند. مخصوصاً آن پارکهای جدیدالتاسیس آبشار سوم، بعد از پل غدیر که تمیزتر و بکرتر و خلوتتره. واقعاً که تولدت مبارک شیخبهایی! چه ماهیام به دنیا اومدی!

* و اما مطبوعات... سورپریز اختتامیه جشنواره مطبوعات اگه گفتید چیه؟!... یک ویژهنامه توووپ که گروه ما منتشر خواهدکرد(انشاءا...). خداییش خییلی زحمت کشیدیم. من 2 تا گزارش(یکی از نمایشگاه 40سال خبرنگاری عبدالحسین جعفری و یکی از نمایشگاه روزنامهنگاران غیرحرفهای)، دو مصاحبه(با سها صراف و آزاده پناهی، برگزیدگان چهاردهمین جشنواره مطبوعات و خبرگزاریها) و سه تنظیم مصاحبه انجام دادم. عکسهاشو هم پریزاد گرفته. خلاصه اینکه معلومه که یک ویژهنامه منحصربهفرد عالی شده!...
نمیخواهم گزارش کاملی از نمایشگاهها بنویسم چون وقت و حوصلهشو ندارم فقط کمی توصیف و کمی عکس!
۱ روز اول نمایشگاه، عصرش رفتم برای گزارش گرفتن از نمایشگاه غیرحرفهایها. اینکه رفتن با یک دوست جدیدِ خاص چه مصائبی داشت، بماند که محل بحثی جداست! اما خود نمایشگاه جالب بود. گزارش کاملش را بعد از اختتامیه در وبلاگ روزنامهنگاریام میگذارم. ولی چند اپیزود جالبش اینهاست...
1- غرفه دانشگاه پیامنور فریدونشهر
داریم آرام از جلوی غرفه رد میشویم که مسئول غرفه با خوشرویی دعوت به توقف میکند! بعد هم میگوید ماهنامه طنزمان را بدهم بهتان؟! ما هم سری تکان میدهیم که هرجور راحتی! دو جلد از ماهنامهشان را میدهد دستمان و میگوید:« مطمئن باشید وقتی خونیدن میفهمید که ارزشش خیلی بیشتر از 200تومان است!» میخندیم. خردترین پولی که دارم، 2000تومانی است(آره دیگه روزنامهنگار جماعت پولداره!حیوونی!!) میدهم. سه نفری جیبهایشان را میگردند برای بقیه پول. آخر سر هم کمی راهنمای جهانگردی فریدن چاپ 85 و یک دانه شکلات میدهند چون آنها هم پول خورد ندارند! بعد هم کمی در مورد شهر و غرفه و نشریهشان گپ میزنیم...
2- غرفه انجمن حمایت از توانخواهان جسمی ذهنی فردا
خانم مسئول غرفه با چند خبرنگار دیگر مشغول صحبته. ما میرسیم، یواشیواش وارد بحث میشویم و آنها میروند. روی کارتش نوشته:«فرخنده محمودی». سمتش را میپرسم. میگوید:«خدمتگزار». بعد که صمیمیتر میشویم میگوید:«من چند تا موسسه تاسیس کردم. با انجمن حمایت از بیماران نخاعی همکاری میکنم در خدمت اماسیها هم هستم و... ولی همه اینها که بهت گفتم غروره. کشکه. من هنوز برای خانوادهام اون چیزی که باید باشم نیستم.» محکم، قاطع و با اعتماد به نفس حرف میزنه و گاهی لحنش تحکمی و طلبکارانهست! بهم میگوید: تو چی کارهای؟ میگویم: خبرنگار. در چشمانم نگاه میکنه و 5 دقیقه دربارهی کمکاریهای من (به عنوان خبرنگار) حرف میزنه. بعد به دوستم میگوید: من میخواستم به این بربخوره؟ بهت برخورد؟ میخندم:«نه!» میگوید: به! روتو برم!... با هم فیلم برنامههایی که روز جهانی معلولان برگزار کردهاند را میبینیم پسر خودش را که نشان میدهند با ذوق کودکانهای میگوید:« اینم اسیخانه!» اسم پسرش اسکندره. روی صندلی چرخدار مخصوص نشسته. آیکیویش 70 است. توضیح میدهد که قهرمان ورزش «لوچیانو» یا یک همچین چیزی هم هست ولی توضیح نمیدهد که این ورزش مخصوص معلولین چه ورزشیه چون خودم باید بروم از مرکزشان گزارش بگیرم! بهش قول میدهم که بچههای سرویس اجتماعی روزنامه را بفرستم مرکزشان.
3- همینطوری گشت میزنم. با بچهها درباره شهرشان، دانشگاه، رشته، نشریه و غرفهآراییشان حرف میزنم و اطلاعات جالبی میگیرم. مثلاً میفهمم که «سَلتیتی» یعنی شکوفه مرداب که رنگ صورتی هم داره. یا «نوترینو» که اسم گاهنامه فیزیک دانشگاه پیامنور زرینشهره، نام یک ذره ناشناخته است. بیشتر نشریهها یک وبلاگ هم دارند که اکثراً در بلاگفاست ولی جالبه که وبلاگ نشریه صلا که لگو و چاپشان شبیه روزنامه «نسل فردا»ی اصفهان است، وردپرسی است.
4- غرفهآراییها هم جالبند. یکی «ردپا» روی در و دیوارش هست. یکی «پیکسل»یه. یک غرفه در و دیوارش پاییزیه. وسطش یک حوض آبه که تویش هندوانه و سیب انداختهاند و خودشان روی پشتی، دورتادور غرفه نشستهاند. یک سماور هم گوشه غرفه گذاشتهاند. اما جالبترین تفاسیری که شنیدم مال غرفههای «رها» و «چشمها» بود. غرفهآرایی رها اینطوری بود که روی دیوار روبهرو چند تکه آئینه شکسته چسباندهبودند و روی دو دیوار کناری هم آدمکهای سیاه در حال فرار بودند. منظورشان این بوده که تصاویر ما که زندانی در آئینه بودهاند، آئینه را شکستهاند و فرار کردهاند! غرفه چشمها هم یک دارتِ مدادی داشت که نماد روزنامهنگاری در ایران بود و دو دکور چشمها و قدرت و اسکناس و دلار و اینها که تفسیر روزنامهنگاری در ایران و کشورهای پیشرفته بود.

۲ اما روز دوم نمایشگاه... صبح که مشغول تنظیم گزارش بودم. عصر رفتم. به چند نفر از دوستان که حدس میزدم این برنامهها برایشان جذابیت دارد، اساماس میزنم. یکی میخواهد برود خرید، یکی سرش خیلی شلوغه. یه نفر اصفهان نیست و خلاصه آخر سر با یک همکارِ دوست میرویم تا دو تا نمایشگاه را ببینیم.
1- روزنامه نصفجهان مثل پارسال غرفهآراییش از غرفههای غیرحرفهایها هم غیرحرفهایتر بود. شهروند امروز که هم در دنیای مطبوعات تک است هم غرفهشان در این دو سال جذاب و تک بوده. امسال مد غرفهآرایی، «قرمز» بود. همشهری، نسلفردا و شهروند امروز قرمز بودند. اصفهانزیبا پارسال غرفهآرایی بهتری داشت امسال بیشتر آدم حس میکرد برای خالی نبودن عریضه است! اصفهان امروزیها به خاطر فضای کوچک و بیشتر، خانوادگیای که دارند، اصولاً شور و حال بیشتری هم دارند. غرفهشان هم خوب بود و کارشان را آوردهبودند در نمایشگاه. اما کلاً به نظرم امسال شور و حال کمتر بود. استقبال مردم هم زیاد نبود.
2- بعد دوباره رفتیم نمایشگاه غیرحرفهایها چون دوستان، ندیدهبودن. روز قبل با تیپ مثبتتری رفتهبودم سرتا پا مشکی (خب سَرِ کار بودم. مثلاً!) اما اینبار تغییر دکوراسیون دادهبودم. جالب بود که وقتی بچههایی را که روز قبل، دو ساعت با هم حرف زدهبودیم، میدیدم و چشم تو چشم میشدیم. من سلام میکردم. آنها نمیشناختند! با تعجب جواب سلام میدادند.(شده بود عین اون فیلم هندیه و عمو گفتنش!) بعد هم رفتیم غرفه انجمن حمایت از حیوانات اصفهان، چون بچههایش به خاطر روز زمین پاک، همه در غرفهشان بودند. سلام و احوالپرسی کردم که البته به خاطر تغییرات ظاهریمان، خواهرزادهمان(؟!) هم ما را نشناخت! ای بابا!!
3- با چند نفر درباره اصفهان زیبا حرف میزدیم. جوری صحبت میکردند که... آدم فکر میکنه اگر در همشهری کار میکرد چه نگاهی بهش میکردند!!
4- از بلندگوی نمایشگاه اعلام میکنند «دکتر محمد علی دادخواه» ساعت 6 در غرفه انجمن صنفی مطبوعات حضور دارد. اول فکر میکنم اشتباه شنیدهام. فک کن! اینجا اصفهانهها! اونم محمدعلی دادخواههها!! کمی دیر میرسم. غرفه شلوغه. همه در حال عکس و فیلم گرفتن و صدا ضبط کردناند. من میایستم یک گوشه. درباره کوروش و دین زرتشت و اینها صحبت میکند. هنوز به جاهای حساس نرسیده که یک آقایی، طفلی میآید خواستار متفرق شدن مردم و تعطیلی سخنرانی میشود. دکتر صلواتی که کنار جناب وکیل معروف نشسته، ناراحت میشود. اعتراض میکند و میرود باهاشان حرف بزند. همه میروند جلو و سوالهای حساس در مورد پرونده دانشجویان زندانی و اینها میپرسند. آدم دلش به حال آن آقای معترض کباب میخواهد! زود آمدی پدرجان!! یک پسربچه، 12،13 ساله این گوشه ایستاده. دو دختر خبرنگار میآیند ازش میپرسند همه سخنرانی را ضبط کردی؟! قرار میشود برایشان بلوتوث کندش. بکگراند موبایل پسرک یک عکس بیناموسی است!(اوه مای گاد از این مردم!)
5- جناب وکیل میرود تا از نمایشگاه دیدن کند من هم برای از دست ندادن صحنهها دنبالش میروم. جلوی یکی از غرفهها یک آقای با سر و وضع نامرتب و کمی فقیرانه، میآید جلو به خانم همان تیپیای که کنارم ایستاده میگوید: ببین دخترت داره سوال سیاسی ازش(از محمد علی دادخواه) میپرسه. مادر میره جلو. بعد میآید میگوید:« آره این همهاش سرش تو سیاسته. حالا ولش نمیکنه. همهاش سوال سیاسی میپرسه.» مرد با خنده و خوشحالی میگوید:« باید بپرسه. خوبه.» دخترک دنبال جناب وکیل جنجالی راه میافتد... به بچهها اساماس میدهم:« شماها که توی نمایشگاهین، اگه این چند روز شخصیت خاصی خواست بیاید، به من هم خبر بدهید.» گفتم شاید فردا، شیرین عبادی هم بیاید. وا تعجبا!!
6- آخر سر هم که بچههای عضو گروه NGOهای زیست محیطی، «سادات موسوی» نمایندهی به دور دوم رسیدهی مبارکه و عضو کمیسیون محیط زیست مجلس هفتم را 45 دقیقهای جلوی در نمایشگاه نگه داشتند و درباره مسایل زیستمحیطی اخیر اصفهان سوال کردند.
+ لینکهای مرتبط:عکس یادگاری امیرخوردآزاد در نمایشگاه مطبوعات/ وبلاگ اخبار ششمین همایش روزنامه نگاران غیرحرفه ای/ مطبوعات اصفهان، سومين جشنواره و پاتوق كاغذي/