«من از سفر بازگشتهام، سفر از من بازنمیگردد» این جمله من را بیشتر از هر جای دیگری، به یاد جنوب میاندازد. به یاد جنوب ایران، بوشهر، خلیج فارس، کیش و قشم. از وقتی از بوشهر برگشتم بخشی از وجودم را آبی آبیِ آبی خلیج فارس گرفته. برای همین است که از آن سال به بعد، دیگر نمیتوانم حداقل سالی یک بار به جنوب سفر نکنم و در ساحل خلیج فارس آرام نگیرم.
امسال، سالم را با قشم آغاز کردم. یک سفر ماجراجویانه؛ اولین سفر مستقل تکنفرهام آن هم در شلوغی هفته دوم نوروز! هفته اول را به دید و بازدیدها و اصفهانگردیها و سینمارفتنهای خانوادگی و فامیلی گذرانده بودم و برای هفته دوم تصمیم داشتم خودم را بردارم ببرم جنوب؛ قشم و جزیره مینو دو مقصدی بودند که به لیست نهاییام راه یافتند.
همه سایتهای فروش آنلاین بلیط هواپیما، اتوبوس و قطار را چک کردم. هیچ بلیط پرواز یا قطاری برای تاریخ مورد نظرم نبود. بنابراین تصمیم گرفتم با اتوبوس رهسپار شوم. قبلا یک بار مسیر اصفهان-اهواز-شوشتر را با اتوبوس رفته بودم و میدانستم مسافت طولانی و خسته کننده است اما چارهای نبود قصد کرده بود بروم. وقتی داشتم برای بلیط اصفهان-بندرعباس برنامه ریزی میکردم به سایتی رسیدم که بلیط مستقیم از اصفهان به قشم و برعکس را داشت. بلیط رفت را برای زودترین زمان ممکن خریدم و امیدوار ماندم که از قشم بتوانم بلیط برگشت هوایی بخرم.
یک روز بعد با دو ساعت تاخیر و تغییر اجباری صندلیام توسط مامور صدور بلیط، بالاخره اتوبوس ویآیپی ساعت 18:45 از ترمینال صفه حرکت کرد. تا شیراز چشم روی هم نگذاشتم ولی ساعت 1:45 دقیقه وقتی مسافران شیراز پیاده شدند، دو صندلی را گرفتم و توانستم کمی بخوابم. ساعت حدود 6 صبح که بیدار شدم، کم کم رد جنوب پیدا شده بود، نخلها نشانههای رسیدن بودند. ساعت 8:30 صبح هنوز 15 کیلومتر مانده بود به سرپل بندر قشم.
به بندر خمیر که رسیدیم، ذوق زده بودم. ماشینها در صف عبور از عوارضی بودند. روی تابلو نوشته بود: عوارض ورودی: 63850. نیم ساعتی برای سوار شدن اتوبوس روی لندیکرافت معطل شدیم. اتاق ماشین بیش از حد پایین بود. بعد از تلاش نافرجام بالاخره به این نتیجه رسیدند که اتوبوس را سوار لندیکرافت دیگری که خالی بود کنند و خب این یعنی معطلی دوباره برای پر شدن لندیکرافت. حدود 30 تا 40 ماشین در کنار یک تا دو اتوبوس روی هر لندیکرافت جا میشد. بالاخره به سمت جزیره قشم حرکت کردیم. خیلیها در ماشینهایشان ماندند و کولرهایشان را روشن کردند که شرجی هوا را نفهمند من اما میان صف ماشینها و مردم گشتم، عکاسی کردم، از بستنی فروش دوره گرد بستنی خریدم و مملو شدم از هوای خلیج فارس و آبی ماورایی دوستداشتنیاش. حدود ساعت 10 صبح به بندر لافت رسیدیم و قشم از اینجا آغاز شد.