اول این سفرنامهی مفصل و جذاب برزیل را خواندم. بعد این سفرنامهی پاریس را و بعد یادم افتاد که بخش دوستداشتنی وبلاگخوانیهایم همیشه، سفرنامههای وبلاگی بودهاند و خودم چه قدر دوست داشتم سفرنامه و گزارش سفر نوشتن را! بعد فکر کردم که حداقل سه سفر عقبم. سه سفرنامه به خودم و خوانندگان این وبلاگ بدهکارم. چرا ننوشتم؟! عجیب است! شاید شور و شوق وبلاگنویسی را از دست دادهام یا دیگر حوصلهی نوشتن پستهای مفصل با جزئیات را ندارم مثل همین پستی که چندین هفته است میخواهم دربارهی «زندهرود»مان که بیصدا کشتندش و در میان این همه جار و جنجالهای این چند ماه کشور کسی صدایش را درنیاورد، بنویسم و نمیشود. اما بالاخره مینویسمش مثل سفرنامهی مالزی که الان میخواهم بنویسم.
کوالالامپور من!
ده روز زندگی در شهر کوالالامپور، تجربههای خیلی خوب و دوست داشتنیای برایم داشت. آنقدر که تا یک هفته پس از برگشت هنوز ساعت مچیام را که 3.5 ساعت جلوتر بود، تغییر نداده بودم. آنقدر که دیروز وقتِ بدرقهی چند نفر از افراد فامیل که عازم مالزی بودند، دلم میخواست باهاشان بروم. آن قدر که الان هم هر وقت کسی میپرسد: «مالزی چه طور بود؟»، «به نظرت مالزی برای ادامه تحصیل خوبه؟» در جوابش میگویم:« مطمئن باش زندگی اونجا، اصلاً به سختی زندگی در ایران و اصفهان نیست. خودم هم اگر درسم تمام شده بود، به هیچ وجه دیگر در ایران نمیماندم و دم دستترین و سریعترین جایی هم که با کمال میل برای ادامهی تحصیل انتخاب میکردم، بیشک کشور مالزی بود.»
به راحتی میشود «هوای گرم و شرجیاش»، «برخی عادات دوست نداشتنی مردمش» و «میهن نبودنش» را فراموش کرد و از «آزادی نسبیاش»، «فضای نسبتاً شادش»، «امکانات خوب کار و تحصیلش» استفاده کرد. فرهنگ مردمش نه آن قدر از فرهنگ ما دور است که وفق یافتن با جامعهاش برای آدم سخت باشد و نه آنقدر نزدیک است که بدیهای فرهنگ ما را در خود داشته باشد. کشور نویی است که دارد پلههای ترقی را چند تا چند تا طی میکند.
کشور طعمها
مثل چین و ژاپن و کره نیست که غذاهایش را نتوانید با میل و شجاعت بخورید. برای کسانی که این برایشان مهم است، بگویم که حلال و حرام غذاهایشان مشخص است. میتوانید یک رستوران چینی، ژاپنی، مالزیایی یا حتی ایرانی را انتخاب کنید یا اصلاً بروید مک دانلدز و کیافسی و ناندوز و کینگ برگر و امثالهم. تازه اگر ریسکپذیری بالایی دارید میتوانید از بازارچههای غذا و ماماشاپهایشان غذا بخرید.
غذا، صنعت عجیبیست در مالزی. صبح و ظهر و شب، همه به سمت رستورانها روانند. اصلاً رسم ندارند در خانه آشپزی کنند. در یک بازارچهی غذا، در پاساژ معروف کیالسیسی، رفتم از خانمهای فروشنده و خریدار سوال کردم چرا خانمهای مالزیایی رسم ندارند در خانه غذا بپزند. عجیب اینکه خیلیهایشان با تعجب یا خنده جوابم را میدادند. یکی هم گفت چون مردم مالزی خیلی اجتماعی هستند و از همهی فرصتها برای در جمع بودن، استفاده میکنند.
رنگ ها
لباس های رنگی می پوشند و برعکس ما، لباس های با رنگ های مشکی و طوسی و قهوه ای به ندرت تنشان می کنند. من این عادتشان را خیلی دوست داشتم و بعد از برگشت هم تصمیم گرفتم رنگ های تیره، مخصوصاً مشکی را از میان لباس های حذف کنم. خیلی وقت ها هم که مجبور به پوشیدن رنگهای تیره می شوم، سعی می کنم حداقل مشکی نباشد. [ در عکس یک کارگر را می بینید که کنار خیابان نشسته است. رنگهای لباسش را ببینید و با لباس هایی که کارگران ایارنی می پوشند، مقایسه کنید.]
وسایل نقلیه
وسایل نقلیه ی متفاوتی در مالزی وجود دارد. من برای اولین بار، در مالزی مونوریل سوار شدم. اما نکته ی جالبتر این که کوالالامپور برای پیاده روی ساخته نشده است! در هیچ جای شهر، پیاده روسازی اصولی نمی بینید. نمی دانم شاید هوای گرم، مجال پیاده روی به مردمش نمی دهد. نکته ی دیگری که برای توریست ها جالب است، موتورسوارها هستند. کاپشن هایشان را برعکس می پوشند و البته زنان موتورسوار هم به چشم می خورند.
از مینیژوپ تا روسری
مالزی یک کشور اسلامی است اما اجبار مذهبی ندارد. اگر اعتقاد دارید، میتوانید حجاب داشته باشید و اگر نه، به ضرب چوب و چماق وادارتان نمیکنند. مینیژوپپوشهایشان در کنار روسریبهسرهایشان راه میروند، درس میخوانند و زندگی میکنند. هم مسجد دارد هم نایت کلاب و این به خودتان بستگی دارد که کِی، کدام را انتخاب کنید. البته شنیدهام که برخی از مسلمانانش با رفتار دولت مخالفند و سنگ کشور مرا به سینه میزنند و نمیدانند که همینها باعث شده این کشور نه چندان بزرگ این درآمد را از صنعت توریسم داشته باشد و کشور من... تبلیغات گستردهی مالزی را در شبکههای خارجی دیدهاید؟!
چرا سفر به مالزی؟!
این روزها، خیلیها مالزی را برای سفر انتخاب میکنند و خب غیر از دلایل فرهنگی، چه کشوری بهتر از مالزی وقتی تعداد جاهایی که ایرانیان محترم بدون ویزا میتوانند تشریف ببرند این قدر زیاد است؟!
خانمی از آشنایان که دو هفته بعد از من، با اعضای خانوادهاش،9نفری، رفته بودند در جواب اینکه چرا مالزی را انتخاب کرده است گفت:«میخواستم برای اولین سفر خارجی، بچهها- دو دختر 9 و 15 ساله- را جایی ببرم که هم به قول معروف دچار تهاجم فرهنگی نشن، هم انگلیسی صحبت کردن را یاد بگیرن، هم تفریح کنن و هم آثار فرهنگی و باستانی ببینند. خودم هم قبلاً اندونزی رفته بودم گفتم برویم مالزی. اما مثلاً عموی بچهها که دو تا پسر نوجوون هم داره، در اولین سفر خارجی بچهها را برده بود آنتالیا! خب این به نظرم زیاد مناسب نیست. مالزی خیلی خوب بود. بچهها هم خیلی دوست داشتند. »
دختر کوچکش توی صحبت مادر میپرد که:« از همه بهتر شهربازیش بود. خیلی خوش گذشت...» دخترک شروع میکند به صحبت دربارهی بازیهای مختلف شهربازی و شهرآبی و مایوی اسلامی خریدنشان و ...
بعد نوبت به خالهی دخترک میرسد. او میگوید:« بهترین قسمت سفر، آن روز آخرش بود که هواپیما تاخیر داشت و ما را فرستادند به یک هتل پنج ستاره نزدیک فرودگاه. بچهها دیگه خودشان را کشتند. هم هتل خیلی خوب بود و هم غذاهای سلف سرویسش. یک ناهار و یک شام آنجا بودیم...»
تفاوت ما و آنها
مالزی کشور جذابی است. دهکدهی فرانسویهایش (بوکیت تینگی)، شهربازیاش، رستورانهای مختلفش، فروشگاههای جذابش و همه و همه میتواند یک سفر به یادماندنی برایتان بسازد. تازه اگر بتوانید لنکاوی هم بروید که دیگر محشر است، ما که نرفتیم البته! کسی از فامیل اما برایم تعریف کرده که آنجا میشود عقابهای طلایی و اقیانوس را دید. میتوانی ببینی، عکس بگیری، خوش بگذارنی. و بعد وقتی برگشتی به شهرت، ببینی که رود زندگیبخش شهرت را کشتهاند و کسی حق حرف زدن هم ندارد. ببینی که چه طور آنها از هر داشتهی کوچکشان بهره میبرند و ما چه طور تمام داشتههایمان را با آخرین قوا با خاک بیکسان میکنیم و بعد میرویم در رسانهی ملی(!) نطق و خطابه تقدیم ملت میکنیم. ببخشید عصبانیام از کشورم، شهرم و تعداد زیاد مسئولان بیخردِ فرومایهاش. کاش این طور نبودیم. کاش این طور نبودند. کاش میفهمیدند که این خاک و این آب بیشتر از عمر دو سه روزهی آنها ارزش دارد.
پ.ن) عکسهای سفرم را در خبرگزاری ایمنا گذاشتهام. از اینجا و اینجا ببینید.
لینک مرتبط: عید فطر در مالزی و رسم تحسینبرانگیز آنها در شب عید