سه شنبه یکم خرداد ۱۳۸۶ - 7:59 - nafise -
«اصفهان، از نگاه فیلمساز اصفهانی» عنوان جلسهی این ماه «مرکز اصفهان شناسی و خانهی ملل » اصفهان بود، که عصر یکشنبه 31 اردیبهشت 86 با حضور غلامرضا مهیمن*، مهندس محمدعلی نجفی** و استاد ارحامصدر***، در سالن کتابخانهی مرکزی شهرداری اصفهان، برگزار شد.
ابتدای جلسه، قسمتهایی از دو فیلم این دو فیلمساز، پخش شد، فیلم "گزارش یک قتل" و "افسانهی شهر لاجوردی" که دربارهی دو شهر اصفهان و فلورانس ساخته شدهبود و باید اعتراف کنم که از اولی چیزی نفهمیدم!
مهندس محمدعلی نجفی، سخنرانی خوبی داشت، پر از جملههای ناب، هرچند گاهی یادش میرفت که برای جمعیت حاضر در سالن صحبت میکند، نه برای آقای مهیمن و مجری برنامه(آقای صلواتی)!
جمعیت به نسبت برنامههای دیگر، کم بود. برای برخی از برنامهها، سالن بالا و پایین، کاملاً پر میشد و تعداد زیادی هم روی زمین می نشستند یا کنار دیوار میایستادند ولی این بار فقط سالن پایین پر شد.
اوایل جلسه، پیرمردی با عصا و کمک یک جوان، وارد شد، جوان دیگری از جلوی سالن با سرعت خودش را به او رساند و خیلی هیجان زده، زیر بغل پیرمرد را گرفت و در ردیف جلو نشاند. بعداً مجری توضیح داد که روز قبل با جناب ارحام صدر تماس گرفته و او که خیلی بیمار بوده، عذر خواهی کرده ولی امروز آمده. جمعیت، پیرمرد را سخت، تشویق کرد و پیرمرد هم ایستاد، چند بار خم شد و به ابراز احساسات پاسخ گفت. این اتفاقات را که برای مادرم تعریف میکردم، گفت: «باید براش یه بزرگداشت بگیرند. آن موقع که ارحام صدر برنامه اجرا میکرد، تئاتر اصفهان خیلی رونق داشت. همه، شبهای جمعه، میرفتن تئاتر ببینند، اما حالا چی؟!»
مجری اعلام کرد که نمیخواهد، جلسهی سخنرانی باشد و تصمیم گرفتهاند که جلسهی پرسش و پاسخ برگزار کنند. ابتدا غلامرضا مهیمن چندکلمهای صحبت کرد و بعد محمدعلی نجفی کمی بیشتر از چند کلمه! اما صحبتهای او اصلاً خستهکننده نبود و به واقع زیبا و پر مغز بود.
از صحبتهای محمدعلی نجفی، زیاد نت برداری کردم.( دبیرستانی که بودم، و البته الان هم، معماری را خیلی دوست داشتم، حالا هم فکر میکنم این "هنر" بیشتر به روحیاتم میخوره ولی دلیل این که هنوز به این علاقه اعتماد ندارم، اینه که فکر میکنم اصلاً حوصلهی کاردستی درست کردن و این جور کارها را که بیشتر وقتگیراند تا مفید، ندارم! وگرنه اگر به این علاقه اعتماد داشتم، همین امروز تغییر رشته یا انصراف میدادم. حرف از معماری، همیشه این حس را در وجودم زنده میکنه. حسی شبیه تاسفِ همراه با ابهام!) سعی میکنم این نُتها را بی کم و کاست و پشت سرهم برایتان مینویسم.
- معماری، ماکت تاریخ است.
- ... مثلاً گنبد، سمبل مسجد نیست، به دلیل تکنیک آن زمان که
میخواستند، یک فضای بزرگ را بدون ستون بسازند، از گنبد استفاده کردهاند ولی حالا این نهادینه شده و به صورت سنت درآمده... سنت اگر تغییر نکند، باعث ایستایی در زندگی میشود و ما که مجبوریم خودمان را با زمان وفق دهیم، مجبوریم مقلد شویم... هویت، جدای از سنت است.
- تمام هنرها( موسیقی، معماری، تئاتر و...) به نوعی، ریشه در سنت دارند. اما سینما، هنر مرکبیست که ریشه در سنت ندارد چون مولود مدرنیته است.
- سینما از دو المان کاملاً مشخص شکل گرفته:1- ادبیات، که هویت فیلم را مشخص میکند و 2- معماری که با آن، فضا را نشان میدهیم، در فضا حرکت میکنیم و فرهنگ را نمایش میدهیم. هرچه سینما، نشأت گرفته از ادبیات باشد، میشود گفت:هویت ماست.
- هنر، با "احساس" انسانها شکل میگیرد. در طول تاریخ، همیشه هنرمندان و قدرتمندان، در تقابل با هم قرار گرفتهاند. هنرمندان، همیشه میخواهند نقبی بزنند و هنرشان را به نمایش بگذارند.
استاد مهیمن، زیاد صحبت نکرد ولی وقتی از سریال چهل چشمه"اش (که دربارهی تخت فولاد اصفهان است)صحبت میکرد. با شور و هیجان خاصی از کودکیاش گفت. از شبهایی که با پدرش با دوچرخه از روی پل خواجو میگذشتد میرفتند تخت فولاد.«بعضی از شبهای جمعه، پدر مرا برای احیا میبرد تخت فولاد، دستهایی که به سمت آسمان بالا رفتهاند، یک گنبد، تاریک- روشن هوا، کودکی با دوچرخه و پدر که از روی پل برمیگردند(در یک لانگشات) و چند ماشین که از کنار آنها عبور میکنند» و همهی اینها را تصویری تعریف کرد، یعنی تصاویری را شرح داد، که آن لحظه از ذهنش مثل یک فیلم میگذشتند. حس کردم چه قدر خوبه که آدم بتواند تصویرهایی را که در ذهن داره، به دیگران نشان بده و این بزرگترین موهبتیست که یک فیلمساز دارد.
در مورد "تکیه"های تخت فولاد که حالا خرابشان کردهاند، گفت:«تکیههای زیادی بودند که دقیقاً شبیه خانههای معمولی، حوض و حیاط و اینها داشتند، فقط خواب آدمهای آنجا فرق میکرد!»
از مهندس نجفی دربارهی "سربه داران" سوال شد:« خالق شخصیت اصلی فیلم( قاضی شارع)، دکتر شریعتی است. قاضی شارع نمیمیرد، در تمام طول تاریخ، زنده است برای به نمایش گذاشتن:ترکیب "زر"و "زور"و "تزویر"... من همیشه میگویم: سه قشر غیرت ندارند:دولتمردان، هنرمندان و قدرتمندان. یکی مغز، یکی حس و دیگری جسممان را به بازی میگیرند. در هر زمان هم دو قشر، دیگری را جلو میاندازند و پشت آن حرکت میکنند... تمام صحنههای عبادتکردن قاضی شارع حذف شد، یعنی یک بُعد از این سه بعدِ زرو زور و تزویر... این اشتباهه که از هنرمند بپرسیم:منظورت از این هنرت چیه؟!...
--سوال شد که چرا از معماری به سینما آمدید؟...
-این دو، رابطهی تنگاتنگی با هم دارند. معماری، موسیقی منجمد است. و یکی از کارهای سینما، این است که میتواند این یخ را ذوب کند. معماری، به شدت عینی و موسیقی، به شدت ذهنیست و ادبیات هم که وارد بشه، میشود سینما. در همین فیلم(افسانهی شهر لاجوردی)لحظاتی که دوربین داره حرکت میکنه، احساس میکنیم، دوربین در حال رقصه. فصل مشترک معماری و سینما، این وجه عملکردیشان است... در این شهر، یک سری معماری هست که بعد عملکردی ندارند، مثل مسجد شیخ لطفالله که نه وضوخانه دارد و نه آبریزگاه. از یک دالان تاریک وارد میشوید و بعد، آسمان روبهروی شماست. زمینش مثل آسمان است و همه چیز،دست به دست هم میدهد تا برای ذهن شما، "بینهایت" را تداعی کند... ما برای این فیلم، یک بار از ساعت 9 شب تا 9 صبح، نورپردازیمان طول کشید! همین طور که همراه فیلمبردار، بالا را نگاه میکردم، مثل این بود که کسی بیاختیار در گوشم، زمزمه میکرد:"الهی و ربی، من لی غیرک»
در آخر جلسه، مجری گفت:«یک نفر هم از جناب ارحام صدر سوال پرسیده!» و دعوت کرد که روی سن بیاید و کمی برای مردم صحبت کند. ارحام صدر با اشتیاق پذیرفت، درمیان تشویقها، بالا رفت و بیست دقیقهای صحبت کرد، خوب هم صحبت کرد. به آن پیرمرد تکیده که عصازنان وارد شدهبود اصلاً نمیآمد که با آن شور و هیجان و آن قدر سرحال سخن بگوید.
از خاطراتش گفت:«غلامحسین ساعدی که قبل از انقلاب روزنامهی آیندگان را درمیآورد، یکبار دربارهی من و نمایشهایم نوشتهبود و تیتر زدهبود:یک همیشه نوکر!»،« این آقای نجفی، به من نقش بهلول را پیشنهاد کرد، من بهش گفتم : من همیشه نقشهای کمدی بازی کردهام، گفت: اگر بازیگر باشی، باید بتوانی هر نقشی را بازی کنی. من هم قبول کردم. خیلی نقش سختی بود. بهلول کسی بوده که در جلسات مهم دربار شرکت میکرده و هیچ حرفی نمیزده، فقط با میمیک صورت نسبت به حرفها واکنش نشان میداده. گریمش هم خیلی سخت بود، چند ساعت طول میکشید، بعد هم میگفتن نور رفت، کار تعطیل! ظهرها، با همین گریم(موها و ریش و سبیلهای بلند) برای ناهار میرفتم خونه، خانمم میاومد این سبیلها را کنار میزد، یه آبدوغخیاری چیزی میداد بخورم!... برای همین فیلم، آقای نجفی گفت باید در یکی از "سیکوآنس"ها، دف بزنی و قرار شد، هر شب 20 دقیقه، آقای قاسمی، رئیس هنرستان... بیاید خانهی ما و دف را بهم یاد بده. شب اول، خدارا شکر خانمم خانه نبود. وسط تمرین بودیم و داشتم دف میزدم که خانمم اومد، گفت داری چی کار میکنی؟! توضیح دادم که برای فیلمه و... گفت: حالا همینت باقی بود که فردا تو اصفهان بگن، ارحام داریه زنه؟!!» جمعیت خندیدند و کف زدند ولی به نظر من که این شوخی مسخره با دف عزیز من، اصلاً هم بامزه نبود!
----------
*[غلامرضا مهیمن، متولد 1332 در اصفهان، لیسانس زمینشناسی از دانشگاه اصفهان، فیلمساز]
**[محمدعلی نجفی، متولد 1324 در اصفهان، فوق لیسانس معماری و شهرسازی از دانشگاه تهران، فیلمساز]
***[ ارحامصدر، پیشکسوت تئاتر اصفهان، بازیگر نقشهای کمدی]
آلبوم تصاویر