سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ - 1:49 - nafise -
از دالان به عرض تقریباً دو نفر، شیب دار به سمت بالا با حدود سی و اندی پله، میگذریم تا میرسیم به طبقهی بالا که شبیه یک بالکن روی طبقهی اول است. از سمت چپ که پایین را نگاه کنی، دفترهای کار و بخشهای مختلف با تابلوهایی نام گذاری شدهاند. یک دستگاه پله هم در کف طبقهی اول هست که میرود تا زیر زمین و جاهایی میتوانی بخشهایی از زیر زمین را هم که شاید کتابخانه است، از این بالا ببینی.
بقیه که زودتر رسیدهاند،جلوی تابلویی که رویش نوشته شده:«ایستگاه خاطره نویسی»، دور مردی حلقه زدهاند. مرد قد بلند است. شاید چهل و چند ساله. با صورت بیضی شکل و عینک مستطیلی و سبیل. چهرهاش مهربان و موقر است. کت و شلوار پوشیده و مسئولیت هماهنگی امور تماشاچیان را دارد؛ آقای بابک. چند نکته را توضیح میدهد. میگوید حدود ساعت 10، 10:30 ناممان را میخوانند و از حضورمان تشکر میکنند. ما هم باید به احترام، بلند شویم، بایستیم و بنشینیم.همین!
توضیح میدهد که 2-2 یعنی مخالفت و 4-4 یعنی موافقت. این مخالفت و موافقتها را اعلام میکنند که روی نظر همکارانشان تاثیر بگذارند. میگوید گاهی صلوات میفرستند و گاهی دست میزنند. اما در هر صورت ما فقط باید تماشا کنیم. میگوید:« شما میبینید که مدام نمایندهها دارند در صحن راه میروند و کسی به حرفها گوش نمیکند. به خاطر این است که از سه ماه قبل بحثها شروع شده و حالا باید تلاش کنند دیگران را با خودشان هم نظر کنند تا رای دلخواهشان را بیاورند.» حرفهایش که تمام میشود. میگوید خانمها، بفرمایند داخل.
بیست و یک نفرمان، برمیگردیم.ده متر آن طرفترف میرسیم به در طبقهی تماشاچیان. دو مرد با کت و شلوار مشکی دم در ایستادهاند. یکیشان جلو میرود و راهنماییمان میکند که در ردیف دوم، روی صندلیهایی که درست رو به روی هیئت رئیسه قرار گرفتهاند، بنشینیم. یک ردیف صندلیهای به هم چسبیدهی سبز رنگ. شبیه یک کاناپهی بزرگ که تقریباً 25 صندلی داخلش طراحی کردهباشند.

سبزهای مختلف
همه چیز سبز است. سبزهای مختلف. موکتهای کف سالن بالا و احتمالاً پایین، سبز جمنهای تر و تازه است با دانههای زرد مخلوط با کمی سبز. صندلیهای مبل مانند نه چندان راحت، به رنگ سبز چمنهای نیمه تر و تازه هستند با بافت درشتتر.
و سبزهای روشنتری در معماری صندلیهای ردیفهای دیگر. دیوارهای رو به رو شبیه دومینو هستند. دلم میخواهد بلند شوم حدود 60 متر از میان صندلیها تا دیوار سمت چپ بروم. دستم را بگذارم ببینم چه طوری است ولی خب گفته اند فقط یک بار بلند شویم و بنشینیم. نمیشود ریسک کرد و زیر نگاه مردان کت و شلوار پوش که دم در نشستهاند بلند شد میان صندلیها قدم زد. فقط یک دختر و یک مرد خبرنگار-عکاس هستند که راحت در طبقهی دوم میگردند و عکاسی میکنند.
پشتی صندلیها ارتفاع 90 درجه دارند. مثل این که روی دو تا مکعب، پارچه مبلی دوخته باشند و به هم چسبانده باشندشان. کمر آدم درد میگیرد. اما دو سه نفر از خانمهای گروه، توی صندلیها فرو رفتهاند و چرت میزنند. همانها که شب پیش، در اتوبوس بیدار بودند و همراه دوستانشان خواب را در چشم ترم شکستند!
نشستهام و همهی حواسم را جمع حرفها، آدمهای آن پایین و نمای جذاب و خلاقانهی این فضای بزرگ کردهام. فضا طوری است که همان اول آدم را میگیرد. یک جور حس جالبی به آدم منتقل میکند؛ مخلوطی از ابهت و شادی. نه خنک است و نه گرم. بوی خاصی هم نمیآید یعنی فضایی نیست که بوی خاصش در ذهن آدم بماند.
از ساعت تقریباً 9:30 تا 11 روی صندلیهای سبز رنگ تماشاچیان مینشینیم. یک بار جایمان را به هیئت خارجی (از کشور عراق) میدهیم و روی صندلیهای سمت چپ مینشینیم. دو بار به احترام دو تا از نمایندگان استانمان بلند میشویم. سلام و علیک میکنیم و مینشینیم. صدای 4-4 را بیشتر از صدای 2-2 در سالن میشنویم. حتی برای بعضی از مصوبهها، هیچ صدای 2-2ای در کار نیست.
باهنر، امروز ادارهی مجلس را برعهده دارد. مدام خواهش میکند که نمایندگان رای بدهند. اسم یکی را میآورد و خواهش می کند که دوستانش را تشویق کند رای بدهند. از آن یکی با اشارهی سر و لبخند میخواهد رایش را اعلام کند.
2-2 یا 4-4
خانم الهیان یکی از 5 زنی است که امروز ما در مجلس میبینم. اجازهی تذکر آئین نامه ای میگیرد. بعد یک نطق غرا میکند. حواسم را جمع میکنم ببینم اعتراضش به چیست. نمیتواند در چند عبارت موجز و تاثیرگذار، حرفش را بزند. آن قدر چند عبارت را تکرار میکند که تذکر میگیرد حرفش را میان داد و فریادهای نمایندههای دیگر، نصفه و نیمه به پایان میرساند. دو نفر دیگر به این حرفها اعتراض میکنند. یکیشان کواکبیان است.
تعداد حضار 206، 207، تعداد رای دهندهها، 122، 132، 168. «عزیزان در رای گیری شرکت بفرمان! قرار بوده متنی را توزیع کنند. یکی از اعضا دارد در مورد متن حرف میزند بعد از مسئول دیگری میپرسد متن را توزیع کردین؟! و ادامه میدهد:« مگه نگفتم صبح توزیع کنین؟» نماینده ها از ان پایین داد میزنند:« توزیع نشده». میشمارم. حدود هشت نفر پشت سر هم اعلام میکنند «توزیع نشده»
حالا رسیده به جای حساس! میخواهند دو فوریتی بودن طرح ادغام سازمان میراث فرهنگی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را تصویب کنند. در خلال بحث چند نفر از نمایندهها اجازهی صحبت در قالب تذکر آئین نامه ای میگیرند و در مخالفت یا موافقت حرف میزنند. اولی این کار را میکند. دومی تذکر میدهد و خودش هم در ادامه مخالف/ موافق حرف میزند و سومی و چهارمی حتی! بعضیها به جای این که در مورد دلیلشان برای دوفوررتی بودن طرح و بررسی نشدنش در کمسیون مربوطه حرف بزنند، در مورد موافقت یا مخالفت با خود طرح حرف میزنند و البته از همکارانشان تذکر میگیرند.
یکی میگوید:« ترکیه در رتبه بندی کشورها از نظر میراث فرهنگیف در رتبه 46 ام است و سالانه 20،25 میلیارد دلار درآمد از صنعت توریسم دارد. ما در رتبه 10ام هستیم با زیر یک میلیارد تومان درآمد.»
بحثشان این است که حتی نمایندگان هم به رئیس سازمان میراث فرهنگی دسترسی ندارند و اگر بیاید زیرمجموعهی ارشاد، بررسیاش ممکن میشود:«اسماً این سازمان را آن قدر بزرگ کردیم که حتی نمایندگان مجلس هم بهش دسترسی ندارند.» آن یکی از حلول «جریان انحراف» در این سازمان میترسد. خلاصه میرسند به رای گیری. صدای 2-2 و 4-4 در سالن میپیچد بلندتر از قبل. نماینده ها بدو بدو به طرف میزهایشان میروند تا زنگها را فشار بدهند برعکس دفعات قبل. باهنر میخواهد پایان رای گیری را اعلام کند که دو نفر داد میزنند مثل این که زنگ هایشان کار نمیکند. باهنر میگوید:« چیه؟ دستگاه کار نمیکنه؟باشه. رای های شما را حساب میکنیم.»
2 فوریت طرح 129 مواقق دارد و 69 مخالف. این بار 204 نفر در رای گیری شرکت کرده اند از 207 نفر حاضر. رای نمیآورد. بلافاصله یک فوریتی را به رای میگذارند. 201 نفر شرکت میکنند و تصویب میشود.
یکی در حین اعتراضش میگوید:« با این کار ما داریم با قانون اغتشاش اداری به وجود میآوریم.» فرو میروم در صندلی و سعی میکنم شکل ساختمان را روی کاغذ بکشم. خیلی سخت است. برای یک طرح دیگر رای گیری می کنند. نه دوفوریتی رای میآورد و نه یک فوررتی. به صورت عادی اعلام وصول میشود.
حالا دیگر نوبت ماست. آقای بابک دارد جلوی ردیف راه میرود. تلاش میکند تا بالاخره مسئول آن پایین میبیندش. اشاره میکند با ما و چیزی میگوید به او. چند دقیقه بعد در بلند گو به ما اعضای خانه مطبوعات اصفهان خوش آمد میگویند. بلند میشویم. در مانیتورها نشانمان میدهند. مینشینیم. بعد به هیئتی از استان صلاح الدین عراق خوش آمد میگویند. چند نماینده از آن پایین برای هیئت خارجی دست تکان میدهند و داد میزنند:« اهلاً و سهلاً. اهلاً و سهلاً». بعد اعضای شورای روستای چناران و مردم ساکن منطقهی 21 تهران و ... بلند میشویم و از دری که آمده بودیم بیرون میرویم.
از راهرو و دالان میگذریم. پایین راه پله، میز گذاشته اند و ساندیس و کیک. از جلوی تابلوی سمت راست که علامت زده : تماشاچیان به طرف راست و هیدت رئیسه و نمایندگان به طرف چپ، میگذریم. وارد راهروی باریک میشویم که یک طرفش ساختمان است و طرف راستش دیوارهی سبزه. باغبانها که صبح مشغول آب دادن گیاهان این محوطه بودند، دیگر نیستند. میرویم به سمت اتاقک بازرسی که از داخلش عبور کرده بودیم و بعد از یک بازرسی بدنی و یک بازرسی لیزری وارد شده بودیم.
هنوز نرسیده میگویند برگردیم. عکاس می خواهد توی آن دالان کوچک با خانم اخوان عکس بیندازیم. نصف جمعیت پیدا نیستند! از در شرقی این بار خارج میشویم.
یک تاریخ مهم، یک موزهی ناشناخته
حالا قرار است برویم موزهی مجلس. دیوار مجلس بهارستان را که تکه به تکه تابلوی «عکاسی و فیلمبرداری ممنوع»، رویش نصب شده، میگیریم و به طرف جنوب میرویم. قرار است به در موزه برسیم. بعد دور میزنیم. به سمت غرب میرویم بعد دوباره دور میزنیم به طرف شمال میرویم. از جلوی مدرسه آیت الله مطهری رد میشویم. و بالاخره به در موزه میرسیم. اینجا هم کیفها و موبایلها را میگیرند و یک جاکلیدی بزرگ میدهند که رویش با ماژیک یک عدد نوشتهاند. در طول بازدید از موزه، شصتاد بار جاکلیدی از دستم میافتد.
اول وارد اتاقی میشویم. جلوی اتاق سمت راست، مجسمه آیت الله مدرس را گذاشته اند کنار پردهی نمایش فیلم. مردی کت و شلوار پوش می ایستد جلوی جمع و در مورد تاریخچه ی بنا توضیحاتی میدهد. بعد فیلمی در مورد بخشهای مختلف این ساختمان نشان میدهند. فیلم ساده است. حرکات دوربین هم حتی به نظر چندان حرفهای نیست. سعی میکنم چشمانم را باز نگه دارم. نمیشود. سرم میافتد حتی! تمام میشود. میرویم برای دیدار بنا. هدایایی که به رئسای مجالس ایران دادهاند. نقاشیهای کمال الملک و شاگردانش. فضای مجلس دوران مشروطه با آن صندلیهای چوبی جالب که میزی رویشان سوار بود و میز مثل دری، از سمت چپ بالا میرفت.
بعد طبقهی زیرین موزه را میبینیم. زندان و اتاقهای کار مدرس و مصدق و غیره را در گوشهی مختلف این فضای خنک که راهنماک «گرمابه»ی ساختمان میدانست درست کرده بودند.
بازدید این موزه برای عموم آزاد است. از راهنما میپرسم چند نفر در روز از این موزه بازدید میگوید: تا 400 نفر هم داشتیم! متاسف میشوم.
از موزه بیرون میآییم. از جلوی ایستگاه متروی بهارستان میگذریم. و میرسیم به در شمالی مجلس. چند نفر از مردم دم در منتظرند تا با نماینده ای حرف بزنند. آقای بابک هم هست. میرویم داخل. بازرسی بدنی و دوباره کیف و وسایلمان را تحویل میدهیم. بعد میرویم داخل سالن و روی یک سری از مبلها مینشینیم.
چلو کباب مجلس!
«کامران» نمایندهی اصفهان آمده، تا ببردمان به ناهارخوری ساختمان. میگویدکه ما خانمها در صف غذا نایستیم. برویم بنشینیم پشت میزهای ناهارخوری تا گارسنها غذا را بیاورند ولی آقایان در صف بایستند و غذایشان را بگیرند. اضافه میکند که خودش همیشه، آن طرف، در صف میایستد برای غذا. از سالنها و جلوی دفاتر فروش بلیط هواپیما و قطار و دفاتر دیگر،رد میشویم. از پلهها پایین میرویم. و پشت میزهایی که آقای بابک اشاره میکند، مینشینیم.
این ساختمان مجزا، البته هیچ شباهتی به ساختمان هرمی شکل مجلس ندارد. میزها و صندلیها و طراحی فضا چنگی به دل نمیزد و غذا، چلو کباب کوبیده، هم کمی بهتر از غذای سلف دانشگاه است البته.ناهار که تمام میشود، با بدرغهی آقای بابک، از همان در شمالی، خارج میشویم. تا در شرقی پیاده میرویم سوار اتوبوسها میشویم. مسئول گروه به هر کداممان یک کتاب سبز رنگ حاوی رهنمودهای رهبر به نمایندگان این دورهی مجلس، و یک خودکار با آرم« مجلس خانه ملت است» میدهد و راه میافتیم به سمت اصفهان. ساعت از 14 گذشته.