درست روزی که برای اولین بار دلار شد ۳هزار تومن، عصر رفتم عطر بخرم. عطرم تمام شده بود و در شرف سفر بودم. رفتم سراغ جناب پ که عطرفروشی قدیمی و صاحب نام شهر را دارد و به عطرهای اورجینال و اخلاق گندش معروف است!
۵ نفر در مغازه بودیم. دو زوج و من. مرد میانسال ادکلنی دستش گرفته بود و با زنش حرف میزد. آقای پ با اخم و بداخلاقی با اشاره به ادکلن گفت: «این ادکلن ۱۲۰ تومنی، همون ادکلن ۸۲ تومنی سه روز پیشه. منم نیم ساعته مغازه رو باز کردم. نیم ساعت دیگهم میبندم میرم.» بعد ادکلن را گرفت گذاشت بالا و گفت اصلاً نمیفروشم.
عصبانی شده بودم. حرف تا نوک زبانم آمد. خواستم بگویم: «آخه مردک (کاف تصغیر) نامحترم تو که این رو ۳ روز پیش نخریدی. خودتم داری میگی. سودتم روش کشیدی. حالا با این قیافه و لحن حق به جانب داری میگی گرون شده، نمیفروشم؟! خب همینو وقتی دو روز دیگه گرونتر بخری، گرونترم میفروشی و مشتریات اگه واقعاً بخوانش، میام گرونتر میخرن.»
نگفتم این حرفها را. مرد و زن هم چیزی نگفتند. با قیافه گرفته، رفتند بیرون. من هم اسم عطرم را گفتم. فکر کرد. گفت نداریم. بعد گفت:«بذار فکر کنم یکی دیگه مونده باشه» بعد سریع گفت: «نه. نداریم. تموم شده.» و شروع کرد تسترهای عطرهایی رو که برای زوج جوان آورده بودُ یکی یکی جمع کرد گذاشت توی قفسهها.
از خودم و همه آدمهای توی مغازه لجم گرفت. باید میتوپیدیم به مردک. باید روشنش میکردیم که حق ندارد این طور برای سود خودش هر کاری میخواهد انجام دهد.
خلاصه که اوضاع ما این روزها این طوری است. دلار گران میشود و ما همدیگر را هر چه بیشتر میچاپیم. دلار مدام گران میشود، و ما مدام سر همدیگر کلاههای گشادتری میگذاریم بلکه از مهلکه نجات پیدا کنیم. هیچ کداممان هم فکر نمیکنیم که این کلاه گذاشتنها، فقط چرخهای را که شامل ما هم هست، بزرگتر و پیچیدهتر میکند و خودمان بیشتر غرق میشویم میان بیشعوری و دندانگردیهایمان.
ر.ک دلار و بستنی میهن| سایت مثقال دیگر قیمت ارز در بازار ایران را اعلام نمیکند.| لینک پست در بالاترین
پ.ن استتوس یک روزنامهنگار،۳۰ آذر: