2سال گذشت!... دوستش دارم. دوست دارم این «دنیای کمکی» را! این چهار دیواری اختیاری را! که گاهی یک پله است، یک دریچه شاید، یا حتی یک مرهم... حالا دیگر عادت کردهام بهاش. به گواهی این سایت(+)، بدجور عادت کردهام به این تریبون دوستداشتنی... اینجا میتوانم بنویسم، آنطور که میخواهم. میتوانم فریاد بزنم، از ته ته حنجره... میتوانم بشنوم، آن حرفهایی را که میخواهم... این جا جهانی دیگر، است. جهانی به موازات دنیای حقیقی، میتوانی سنجاقش کنی به دنیای واقعیات. این بهترین راه است. میتوانی لحظههای از دست رفتهی دنیای حقیقیات را اینجا، بازیابی کنی. اینجا، هیچ وقت برای گفتن حرفهایت، دیر نیست...
من به دنبال چه هستم؟!... نمیدانم! چیزی شبیه لذت زندگی شاید. آرامش، رضایت، موفقیت و پله. پلههایی برای صعود. من عاشق این دنیای کمکی هستم. نه! حل شدن در دنیای مجازی را نمیخواهم. من هر دوی این دنیاها را با هم میخواهم. شخصیت مجازیام، همان است که واقعاً هستم. گاهی هم آن طور است که آرزو دارم باشم. بستگی دارد، شما از کدام زاویه به من و این وبلاگ نگاه کنید!
ما آدمها، خیلی عجیبیم. خیلی پیچیده، خیلی وابسته به شرایط، خیلی... ما n -بعدی هستیم اما گاهی این حقیقت وحشتناک را فراموش میکنیم. بدجور فراموش میکنیم و آنوقت، دوستمان را، دشمنمان را، او را، محدود میبینیم و دقیقاً همینجاست که میشکنیم و شکسته میشویم... اما اینجا میشود بازی کرد با این ابعاد. میشود بزرگشان کرد یا کوچک. اصلاً، میشود فریادشان زد، فریاد زد که: آهااای آدمها، n-بعدیام ببینید، لطفاً!...
عاشق قدم زدن در کوچه، پس کوچههای این دنیای بیانتهایم... دیوانهی پرسه زدن در کوچههای 11پیچ و 1000خم وبلاگستانام، گشتزدن در فلیکر و بازنگار و بالاترین و دیگ و دلیشس و... و من تکثیر میشوم... وه که چه لذتی دارد این مکثر شدن!... آب خنکیست شاید، بر عطش جاودانگی، بر میل صعود، نمیدانم...
دوستش دارم به خاطر همهی دوستیهای جدیدی که بدون آن، امکانپذیر نبود، به حرمت حسهای نابی که فقط از این طریق میشد تجربهشان کرد، به خاطر تحولات عظیمی که برایم به ارمغان آورد، به بهانهی هیجانهای عجیبی که تکانم داد. دوستش دارم. همین!...