درست ،یادم نیست که اولین بار نام "وبلاگ"را از کجا و کی شنیدم ولی دقیقا یادم است که اولین وبلاگ یا بهتر بگویم ،"روزنوشت"ای که دیدم ،وبلاگ آقای ابطحی بود و البته تا مدتها هم تنها وبلاگی که گاهگاهی می خواندمش همان "وبنوشت"بود.."وبنوشت "و بعدا"وبنوشته ها" را بسیار دوست داشتم مخصوصا آلبوم عکسهای ضدکلیشه آن را ...از همان موقع که به طور کلی چیزهایی درمورد"وبلاگ"شنیدم شدیدا دوست داشتم وبلاگی داشته باشم ولی خب درس و مدرسه نمی گذاشت که وقت کافی برای این کارها داشته باشم ،نیمی از روز در مدرسه و نیمی دیگر هم کمی استراحت و دوباره ،درس .البته اطلاعات کافی هم درباره چگونگی تاسیس وبلاگ نداشتم .
تا این که 2 مهرماه 1384،در مجله مورد علاقه ام (چلچراغ) مقاله ای خواندم که استارت خوبی بود برای تاسیس این وبلاگ .نیما اکبرپور در "یکی بود ،یکی نوشت " به طور خیلی ساده توضیحاتی ابتدایی و البته کاربردی درمورد تاسیس یک وبلاگ داده بود و این باعث شد که خیلی سریع (!)اقدام به این کار کنم .
از همان موقعی(8آذرماه 1382) که بزرگمهر شرف الدین در مقاله "یک روز دردانشگاه استنفورد ...چیزی شبیه زندگی"از استنفورد گفت ،این کلمه همراه با حسی شبیه آرزو در ذهنم نقش بست و این شد که آدرس وبلاگ این شد و اولین اسم وبلاگ هم "نفیسه در استنفورد "...
می توان گفت که ورود جدی ام به دنیای اینترنت با تاسیس این وبلاگ آغاز شد ،البته خیلی قبل تر از آن بود که ددی ،برایم ایمیل باز کرد و گهگاهی هم بی بی سی فارسی و چند سایت خبری دیگر را می دیدم ولی این چک میل و دیدن چند سایت مشخص ،هر چند هفته یک بار بود .
چند ماه اول ،هیچ اتفاق خاصی در وبلاگم نمی افتاد خواننده چندانی نداشتم و کامنتها هم از تعداد انگشتان یک دست کمتر بود .وبلاگهایی که می دیدم ،همه در بلاگفا بودند و درلیست وبلاگهای به روزشده صفحه اول آن!...وبلاگهایی که عمدتا حرف خاصی برای گفتن نداشتند...
اولین نقطه عطف در زندگی وبلاگی ام ،با پست" 28 آذر 84"شروع شد ... پستی که تا آن موقع ،بیشترین تعداد کامنتهارا به خود اختصاص داد ،کامنتهایی که بالاترین حجم هیجانی که تا آن زمان تجربه کرده بودم را به من وارد کردند ،وقتی دیدمشان جیغ نه چندان کوتاهی کشیدم و...
روزهای بعد از آن تجربیات و خاطرات جالبی برایم به یادگار گذاشت ...بعد از آن اولین گزارش ویژه +سفرنامه ام نوشته شد ،گزارشی کامل و بی نظیر که بعد ها البته بسیار ادیت شد و به سطح بهتری رسید ،« تعداد وبلاگهایی که به این قضیه پرداخته بودند بیشتر از اینها بود امکان نوشتن آدرس همه آنها در این صفحات وجود ندارد .اما حیفمان آمد به گزارش کاملی که یکی از بچه های میهمان از اصفهان نوشته اشاره نکنیم .این گزارش خواندنی را می توانید در آدرس<>بخوانید..» این چیزی بود که درباره وبلاگم در چلچراغ نوشته شد و البته اگر نگاهی به بقیه گزارشهایی که دراین باره نوشته و درمطبوعات منتشر شده بیندازید ،به شدت ،"بی نظیر بودن" این گزارش بیشتر پی خواهید برد ...از بعد از این پست ،دوستان وبلاگی زیادی پیداکردم ، متوسط کامنتهایم و میانگین تعداد خوانندگان وبلاگ به طرز قابل توجهی افزایش یافت ...
بعد از این پست بود که سبک و سیاق نوشته هایم تغییر کرد و وبلاگهای به دردبخوری یافتم ...
اتفاقات زیادی برای من و وبلاگم افتاد ،از کسانی که فکرش را نمی کردم کامنت و ایمیل دریافت کردم ،درباره وبلاگم در مطبوعات نوشته شد، ،کامنتهای تهدیدآمیز دریافت نمودم ،کامنتهای دلگرم کننده برایم فرستاده شد،اولین جایزه وبلاگی ام (یک دومین و 25 مگ هاست)را دریافت کردم ، ،به اهداف و آرزوهایم (حداقل به طور مجازی)نزدیک شدم ، به شغل مورد علاقه ام رسیدم (تاحدودی)،چند پیشنهاد کار دریافت کردم و...
اگر دقت کرده باشید درقسمت آرشیو موضوعی ،دسته ای با عنوان"روزنوشتهای به دردنخور"وجود دارد ،این دسته یکی از" پر پست ترین "دسته هاست !و نود درصدشان ،مربوط به 3،4ماه اول وبلاگنویسی ام می شود وتنها دلیل برای پاک نکردن این نوشته ها این بود که می خواستم کارنامه ای روشن ازکارهایم وجود داشته باشد ،این که از کجا و چگونه شروع کرده ام و به کجا رسیده ام ...
نمی دانم چرا برخی از دوستان قدیمی وبلاگی ام از "مغرور شدن"ام می گویند درحالی که هیچ وقت قصد این کاررا نداشته ام و هیچ وقت نخواستم کسی را برنجانم و اصلا هم مثل کوروش ضیابری(جوانترین خبرنگارجهان) رفتار نمی کنم چون اصلا به اندازه او "افتخارات"نداشته و ندارم ...
همیشه برایم جالب است که خودم را از نگاه دیگران ببینم ،خیلی جالب و هیجان انگیز است چرا که ما همیشه خودمان را از درون می بینیم و نمی فهمیم که رفتار و گفتارمان واقعا چه تاثیر خارجی ای داشته است .
فواد عزیز ،از این که برای من و وبلاگم نوشتی ممنونم ...نوشتی که "َشتابزده قدم برمی دارم "نمی دانم ،شاید حق با تو باشد ولی موفقیتهایم را دقیقا زیر نظر دارم و سعی می کنم از آنها درس بگیرم ...شاید باور نکنید که این وبلاگ چه قدر برایم ارزشمند است ،بگذارید صادقانه بگویم ،وقتی این وبلاگ را درست کردم ،خسته بودم ،بی انگیزه ،سرگردان ،غمگین و با اعتماد به نفسی که براثر حوادث مختلف به مینیمم درجه خود رسیده بود .با وبلاگم بزرگ شدم ،پخته شدم ،ناکامی های قبلی را فراموش کردم ،هرگاه از دنیای اطراف و اطرافیانم خسته شدم به این جا پناه آوردم و...مادران ،کودکانشان را دربطن خود می پرورند و من کودکم را در مغزم پروراندم ،می گویند زنان وقتی مادر می شوند بسیار تغییر می کنند و پخته تر می شوند ،من هم حالا بعد از یک سال حس می کنم بسیار پخته تر شده ام ،دیگر آن نفیسه 1 سال پیش نیستم ،افکارم ،عقایدم،احساساتم ،علایقم ،خواسته هایم ،آرزوهایم و کلا زندگی ام تغییر کرده است .همه چیز عوض شده ،و من از این تغییر بسیار راضی ام ...بازهم تاکید می کنم که دلیلی برای مغرور بودن نمی بینم و از همه تان خواهش می کنم هرجا که از من رنجیدید همان موقع به خودم بگویید و مطمئن باشید برای رفتارم دلیلی وجود داشته و یا سوءتفاهمی به وجود آمده ...
بله ،می دانم که نسبت به ابتدای تاسیس این وبلاگ بسیار سردتر شده ام ،سعی می کنم از شکسته نویسی تا آن جا که می شود ،بپرهیزم ،گاهی سرد برخورد می کنم ولی باورکنید که همه این ها را از خود شما آموختم ...از فواد خاکنژاد ،نیما اکبرپور،مریم ذولفقار ،مهروملالی و خیلی های دیگر .من به واقع "آدم هیجانی "ای هستم ،سریع هیجان زده می شوم و خیلی از کارهایم را دراین حالت انجام می دهم ،این خصیصه گاهی به ضررم تمام شده و گاهی هم به نفعم ،خیلی از کارهای عجیبی که انجام داده ام به همین دلیل بوده ...ولی کم کم یادگرفتم که این کارها ،شخصیت وبلاگی ام را پایین می آورد وبه همین دلیل است که دوستانم حس کرده اند که مغرور شده ام ،نه !مغرور نشده ام فقط سعی می کنم ،آرام باشم و هیجان ام را بروز ندهم .
به هرحال باید بگویم که ،این دنیا را دوست دارم چون کمکم کرد که خودم را بشناسم ،این یک سال چیزهای زیادی درباره خودم فهمیدم ..چیزهایی که حتی نیمی از آنها را هم در آن 19 سال پیش از آن درنیافته بودم ...آینده برایم روشن تر شد ،گاهی وقتی مدتها دلم می خواهد چیزی بنویسم ولی نمی شود ،بعد که بالاخره می نویسمش و در وبلاگم منتشر می کنم ،حس می کنم سبک شده ام ،انگار چیزی راه گلویم را بسته بود و حالا بالاخره از دستش خلاص شده ام و این موقع است که فکر می کنم در تمام آن سالها که وبلاگی نداشتم ،چه گونه زندگی می کرده ام !(البته آن روزها دفتر خاطرات این کاررا برایم انجام می داد،چیزی که حالا هم گاهی فکر می کنم شدیدا بهش احتیاج دارم چون در این جاهم نمی شود همه چیز را نوشت ).
برایم از کاستی های وبلاگم بگویید ،حتما درنظرخواهم گرفت و تمام سعی ام را دربرطرف کردنشان به کارمی گیرم .
چندماه پیش یکی از دوستانم گفت که 1- دچار خودسانسوری شده ام ،2-عکسهای وبلاگم کم اند...منظور او از خودسانسوری چیزی بود که با آن موافق نبودم و درآن مورد هم حرفی برای گفتن نداشتم ،ولی از آن روز سعی کردم ،حتما هر پست ،عکسی داشته باشد .
چند نفر از دوستان هم گفتند که قالب ،شلوغ است ،بله می دانم ،وبه همین دلیل هم چند تا از ستونها را حذف کردم ولی این قالب را دوست دارم ،هرچند سرعت لود شدنش بالانیست و در فایرفوکس هم به هم می ریزد ولی تا به حال قالب مورد نظرم را نیافته ام و نتوانسته ام که لینکهای "پیوندها"یم را پشت سرهم مرتب کنم تا جای کمتری بگیرند و همین جا درخواست می کنم که اگر می توانید مرا در این باره راهنمایی کنید ...خلاصه این که به دنبال قالب مناسب هستم و اگر به این قالب هم نگاه کنید هرروز بسیار تغییر می کند و باقالب آماده اولیه تفاوتهای اساسی دارد .البته خیلی دوست دارم که خودم برنامه نویسی اش را یادبگیرم ولی خب حالا وقتی برای این کار ندارم ...
فعلاذ چیز دیگری یادم نمی آید که درباره وبلاگم برایتان بگویم پس کمی آمارارائه می دهم و بقیه را می گذارم برای وقتی که یادم آمد!
تعداد کل پستها :167 پست
تعدا کل کامنتها :623 کامنت
بیشترین پست دریک ماه : 23 پست- آذرماه
بیشترین کامنت برای یک پست : 20 کامنت - 14/4/ 85
بیشترین بازدید دریک روز :98 بازدید
وبلاگهایم :