قراربود امروز پست ویژه تولد یک سالگی وبلاگم پابلیش شود ولی از آن جا که معمولا همه چیز برطبق برنامه پیش نمی رود دیشب به یکباره مطلع شدم که استاد انتظامی درنشست تخصصی حوزه هنری شرکت می کنند و این شد که از ساعت ۶ تا ۱۰ شب را ،یعنی همان زمانی که طبق برنامه باید صرف کامل کردن پست ویژه می شد، درحوزه هنری گذراندم و گزارش کاملش را به زودی منتشر خواهم کرد گزارشی که شاید کمی جنجالی شود چون حرفهایی خواهم زد که شاید به دوستداران استاد بربخورد...به هر حال این ها رانوشتم که بگویم فواد خاکنژاد درست درهمین موقع این مطلب را برایم فرستاد و من هم از خداخواسته آن را فعلا به جای پست ویژه پابلیش می نمایم...فواد عزیز، جوابیه را بعدا سر فرصت منتشر خواهم کرد فعلا فقط می توانم بگویم به خاطر لطف و محبتی که به من و وبلاگم داشتی سپاسگزارم ...
نفیسه دختر اکتیویست ، فکر می کنم روزهای اول افتتاح بلاگش را خوب به یاد می آورم ، آن موقع سکوی فریاد بود و هنوز به عضویت افتخاری نیویورک تایمز در نیامده بود !! مهم نیست که دوستانم بگویند این فواد عجب بیکاری ست که برای تولد یک سالگی یک وبلاگ می نشیند و مطلب می نویسد . راستش را بخواهید ما روزنامه نگاران جماعت بی خودی شده ایم . همیشه یادمان می رود که از کجا شروع کرده ایم تا مثلا پا در روزنامه ای مانند مرحوم شرق می گذاریم فراموش می کنیم که روزی در روزنامه ای محلی پاچه های دبیر سرویس را می خوردیم تا مطلب دو سه خطی مان را آن پایین مایین ها کار کند . واقعا جماعت بی خودی هستیم .
اما برگردیم به بحث خبرنگار خودمان . نفیسه را به خاطر اکتیو بودنش دوست دارم . من را یاد چند سال پیش خودم می اندازد . آن روزها که هنوز پر شور بودم و جسور . برای وبلاگم تولد یک ماهگی می گرفتم و با وبلاگی که روزانه به زور سی چهل بازدید داشت حال می کردم . آرزو داشتم ژورنالیست شوم و این نیازم را با عمران صلاحی مطرح کردم . عمران خندید و گفت : گنجشکک اشی مشی لب بوم ما مشین . آن روز منظور عمران را خوب نفهمیدم اما امروز کاملا درک می کنم . دو سال بعد روزنامه نگار شده بودم و راست افتاده بودم وسط حوض نقاشی .
نفیسه هم زود توانست در روزنامه های محلی کاری برای خود دست و پا کند . درست است که شتاب زده قدم برداشت اما راهی بود که می خواست طی کند و قدم برداشت . اگر وبلاگش را تند تند ببینید از سیر پیشرفت سریعش در رشته ی مورد علاقه اش مطلع می شوید . نفیسه شتاب زده پیش می رود و این گاهی به ضررش تمام می شود . آن قدر تند می رود که حتی بعضی جاها شبیه جوانترین خبرنگار جهان می شود . آن قدر تند می رود که بعضی جاها بعضی ها را می رنجاند .
آن قدر شتاب زده می رود که حتی بعضی از موفقیتهایش را نمی بیند ( اگر چه در کسب موفقیتهایش کاملا بی تقصیر است ) چند هفته ی پیش اتفاق جالبی افتاد . پس از مرگ عمران روزنامه ی اعتماد ملی در ستون سیاست مجازی در مورد وبلاگ نفیسه نوشت : خبرنگار افتخاری نیویورک تایمز هم از همکاری اش با صلاحی در چلچراغ نوشته است . طفلک نه نفیسه و نه عمران هیچ کدام در چلچراغ کار نمی کردند و این سو تعبیر آرش غفوری از یادداشت نفیسه در مورد عمران بود . اما این هم باز یک موفقیت برای نفیسه بود چون وبلاگش به درجه ای رسیده بود که ستون نویس یکی از معتبرترین روزنامه های ایران به وبلاگش سر بزند .
اما با این همه هم نفیسه و هم وبلاگش آدم های دوست داشتنی ای هستند . اگر چه نفیسه در عکسهایش مانند مرد عنکبوتی نقابش - کلاه توریستی - را از سر بر نمی دارد اما می تواند روزی چند دقیقه با وبلاگت به تو ثابت کند که می توان پر انرژی بود . باز هم به نفیسه تبریک می گویم و این بار سخنم با خود نفیسه است .
نفیسه جان روزنامه نگاری شغل وحشتناکی ست . بگذار از همین امروز برایت بگویم . روزنامه ی روزگار که هنوز سه شماره از انتشارش نگذشته بود توقیف شده است و کلی آدم دیگر دوباره بیکار . امروز دو تا از همکارانم در روزنامه ی حیات نو به دلیل دیرکرد حقوق از آنجا بیرون آمدند و من هم که به واسطه ی آنان در حیات نو کار می کردم بیکار شدم . امروز پنج شنبه که قطعا برای تو روز خوبی ست برای من روز دردناکی ست . آخرین مطلبم در روزنامه ی حیات نو چاپ شده . آخرین مطلبم ! اما این ها باعث نمی شود که روزنامه نگاری را فراموش کنم . اگر قرار است بترسی از بیکار شدن ، از محکوم شدن ، از طرد شدن و از تحقیر شدن روزنامه نگاری کار خوبی برای تو نیست . اما اگر هستی ، عاشق دردسر هستی ، عاشق دویدن هستی بزن قدش و بیا جلو . روزنامه نگاری شیرین ترین کار دنیاست .
فواد خاک نژاد - روزنامه نگار