این پست رتبه دوم جشنواره وبلاگنویسی قشم را از آن خود کرد
سه پست دیکر که حائز رتبههای اول و سوم شدهاند را هم در این لینکها بخوانید: جهانگشت (حسین عبدالهی) | وبلاگ سفر (مجید عرفانیان) | دوچرخهها (مینا کامران)
«برهوت» و «کاسه سلخ» اولین کلماتی بودند که در توصیف جایی که تصمیم گرفته بودم بروم، خواندم. به راننده اتوبوس که مقصدم را گفتم، کمی فکر کرد و گفت تا به حال هیچ مسافری به این مقصد نداشته. من تنها با یک کوله پشتی آمده بودم جایی که تقریباً هیچ اطلاعاتی دربارهاش در اینترنت نبود؛ روستایی در جنوب غربی جزیره قشم به نام «سلخ» که برای یک شب اقامت انتخابش کرده بودم و تنها دلیلم این بود که در لیست اقامتگاههای بومگردی جزیره فقط دو اسم زنانه دیده بودم، با هر دو تلفنی صحبت کردم و صدای قدرتمند و مهربان زن سلخی مرا مجاب کرد که این روستای جنوب غربی جزیره میتواند انتخاب درستی باشد.
وقتی راننده گفت، نمیشناسدش هم مطمئن شدم که اشتباه نکردهام و بعدتر وقتی در جلسه روز اول جشنواره وبلاگنویسی قشم، در میان نام روستاهای مختلف، از سلخ فقط دو بار و خیلی کوتاه یاد شد، به اطمینان صد در صد رسیدم که باید درباره این روستای مهجور و در عین حال پرجاذبه بنویسم.
از اصفهان تا قشم
چند سال بود که میخواستم بار سفر ببندم و بیایم قشم. برنامهام این بود که از اصفهان با اتوبوس بروم شیراز، دو روز شیراز را ببینم بعد بروم بندرعباس، یک روز بمانم و از آنجا بروم هرمز. مهمترین مقصد من هرمز بود؛ آن قدر که دربارهاش خوانده بودم و عکسهای رنگینش را دیده بودم. میخواستم بعد به قشم برسم و از آن طرف بروم بندر لنگه و از طریق سایتی که تازه پیدا کرده بودم، بلیط یک سفر دریایی به کیش را بخرم. آخر سر هم با هواپیما از کیش به اصفهان برگردم. اما این طور نشد. به جایش بلیط مستقیم اصفهان-قشم را در آخرین لحظه میان تردیدهای ماندن و به عید دیدنی نوروزی رسیدن یا سفر کردن، پیدا کردم و مستقیم آمدم سلخ. یک روز اقامت به 3 روز تبدیل شد و حالا تقریباً 3 هفته بعد باز من اینجا هستم در سلخ. این بار آمدهام که زیر و بم این روستای دوست داشتنی را در بیاورم و بنویسم که چه طور شد قشم که قرار بود فقط یک روزم را از آن خود کند، حالا آن قدر محبوبم شده که چندین روز فقط در یک روستایش زندگی کردهام و حالا تازه دارم برای سفرهای بعدی به این جزیره بزرگ برنامهریزی میکنم.
من دون ژوان نیستم!
با خودم گفتم سلخ را که دیدهام بگذار بروم «باسعیدو» که دورترین (نسبت به شهر قشم) و غربیترین نقطه جزیره است. یا حداقل بروم «نَقاشه» و آن یکی خانم صاحب اقامتگاه بومگردی را هم ببینم یا اصلاً یک ماشین بگیرم و سعی کنم کل جزیره را دور بزنم. اما بعد یاد حرفهای بهمن نامور مطلق (معاون صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی) افتادم در یکی از همین جلسات اخیر «اسطورهشهر» که گفته بود ما شدهایم «دون ژوان»های فضایی. با یک بلیط در کوتاهترین زمان ممکن میتوانیم فضاهای مختلف و متعدد را تجربه کنیم.
نسبت انسان امروز با همدیگر و با فضاهای مختلف، گذرا، سطحی و متکثر شده است و نتیجهاش تعلیق و عدم تعلق است. چه لزومی دارد توریستی که فقط یک روز در اصفهان است، بخواهد از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب شهر هر چه بنای تاریخی هست را ببیند؟! در حالی که میتواند به جای تجربه سطحی به مرحله درک عمیق فضا برسد مثلاً دو ساعت تمام در حیاط مسجد جامع بنشیند و فضا و آدمها را درک کند. اصلاً همین ارتباط انسان با فضاست که حس تعلق را به وجود میآورد و اگر نباشد... اینها را به میگل هم گفتم. نشسته بودیم در خانه زینت، کنار زنها که داشتند نان محلی میپختند. 15 روز بود که این مرد اسپانیایی آمده بود ایران. پرسیدم که اصفهان و شیراز را هم دیده؟! جوابش منفی بود.
فقط آمده بود قشم را ببیند و بعد اینجا در سلخ مانده بود. رو کردم به دکتر نادعلیان گفتم: «چه طور ممکنه شما اینجا بوده باشین و با میگل حرف زده باشین و نرفته باشه هرمز؟! یه نصف روز که میتونست بره!». میگل خندید. گفت: «ترجیح دادم اینجا بمونم». خندیدم گفتم: «پس تو اَم مثِ من میخوای دون ژوان نباشی؟!» خندید و با تاکید گفت: «دون خوآن! بله بله».
عروسی برای همه است!
گفتم: «خب شما که حداقل 30، 40 میلیون تومن خرج عروسی میدین، میتونین یه جشن مختصر بگیرین و به جاش خونه بخرین. یه خونه مستقل! نه این که یه عالمه سال فقط تو یه اتاق تو خونه پدری زندگی کنین».
گفت: «آخه خونه فقط مال ما میشه اما عروسی مال همهس!»
پسر جوان طوری که انگار پرسیده باشم «آیا زمین گرد است؟» جواب سوالم را داد و خب من با لبخند و ناباوری جوابش را شنیدم. اما وقتی همان شب، به مراسم عروسی سلخی دعوت شدم، تازه فهمیدم «عروسی برای همهس» یعنی چه! ساعت حدود 9 شب بود که قرار شد برویم عروسی. گفتم: «کاش لباس محلی داشتم!». خاله زینت خندید، همانطور که گوشه اتاق نشسته بود و شام سبکش را میخورد گفت: «برو سر کمد، خودت یه دست لباس انتخاب کن». من خجولانه ایستاده بودم.
خودش یک دست از زیباترین لباسهایش را برایم انتخاب کرد. با کمک دخترهای سلخ لباس را پوشیدم؛ شلوار، پیرهن، روسری و البته صندل! رفتیم عروسی.
عروسهای سلخی معمولاً چیزی نزدیک به 10 روز در حجله میمانند. حجله اتاق کوچکی است که هیچ جای سوزن انداختن ندارد بس که سقف و دیوارهایش را تزئین کردهاند و البته تزئین این اتاق هم ویژه است به صورتی که در مدت آماده شدنش هیچ کس حق دیدن اتاق را ندارد. یک گوشه، تخت عروس است و یک گوشه بند و بساط تلویزیون و ضبط و باند و البته مبلمان. عروس لباس زیبایی پوشیده. ما که میرسیم دارد با دختر بچهها حرف میزند.
کمی بعد داماد میآید. پسر نوجوانی که رخت دامادی به تناش نیست و به جایش یک دست پیراهن و شلوار مشکی خیلی معمولی پوشیده. یکی از جذابترین دیدنیهای سلخ هم همین حجلههاست که عروس با یک سینی از نخود و کشمش و شیرینی محلی و قهوه از میهمانانش پذیرایی میکند. حجله را که دیدیم نوبت شرکت در مراسم عروسی است. دختر و خانوادهاش قرانی در مراسم عروسی خرج نمیکنند.
در عوض داماد و خانوادهاش همه مایحتاج زندگی را میخرند، هم خرج 4 تا 7 شبانهروز مراسم عروسی را میدهند و هم «ساخت» میخرند که این یکی متشکل از چندین دست لباس است برای عروس. یکی از پسرهای جوان سلخ برایم میگوید که قبلاً رسم بوده 21 دست لباس کامل میدادند ولی حالا به 11 دست کاهش یافته. حتماً هم باید این تعداد، عدد فرد باشد. لباسها گراناند و خب هزینه مراسم عروسی هم کمرشکن! اما رسم است که فامیل داماد خیلی کمک میکنند و البته هر کدام از همسایههای و فامیل اگر بتوانند یک گوشه از کار را میگیرند. عروسی تا نیمه شب ادامه دارد.
زنانه جداست و مردانه جدا. اما هر دو در خانه پدر داماد. غریبه و آشنا هم دعوتند. هر صبح صدایی میشنوید که همه از پیر تا جوان و زن و مرد را به عروسی دعوت میکند. هم محل را میگوید هم شام را و هم این که روز چندم عروسی است. من اول مثل غریبهها مینشینم یک گوشه اتاق کوچک خانه داماد. زنها همه روی زمین و کنار یا جلوی همدیگر نشستهاند.
کمی شعرهای محلی میخوانند و کمی هم آهنگهای مختلف میگذارند. فقط وسط اتاق خالی است که در اصل سن رقص حساب میشود و هر چند دقیقه یک بار چند نفر بلند میشوند با آهنگهای مختلف میرقصند. بقیه کف میزنند. یک ساعتی که میگذرد، چایشیر داغ خیلی شیرین را در لیوانهای یک بار مصرف میآورند و تعارف میکنند. از در خانه که بیرون میآییم بخش مردانه را میبینیم. مردها در حیاط نشستهاند به پایکوبی و جشن. یاد فیلم «عروسی پسر زینت» میافتم که سر شب دیدهام. عروسی همین سال پیش بوده؛ یک مراسم بسیار بزرگ با میهمانانی از شهرها و کشورهای مختلف که بعضیهایشان حتی تا دو هفته در سلخ ماندهاند.
زمان به وقت سلخ
مردمان سلخ، چهار ماه به نامهای «شهری ماه»، «دمستون»، «جُوا» و «گرما» دارند که هرکدام 100 روزه هستند اما ماه آخر 65 روزه است. اگر برای سفر به سلخ برنامهریزی میکنید، یادتان باشد که بهترین زمان از نظر آب و هوا از آبان تا فروردین ماه است اما حداقل 3 تاریخ مهم دیگر هم وجود دارد؛ عید قربان، عید فطر، و نوروز صیادی که در هر سه این روزها، مردم سلخ دور هم جمع میشوند، دید و بازدید دارند و غذاهای ویژهای طبخ میکنند. شب آخر حضورم در خانه زینت، در اتاق صنایع دستی که یک پنجره به کوچه دارد، یکی به حیاط داخلی و یکی به باغ، نشستیم و درباره مناسبتهای مهم سلخ صحبت کردیم.
زینت دریایی از نوروز صیادی گفت که در قدیم خیلی وسیعتر جشن گرفته میشد. گلایه کرد از این که آن همه جشنهای قدیم از یاد رفتهاند؛ نوروز بازیار، نوروز دیریا، جشن مُشتا (آخرین روزی که خرماها را جمع و خشک می کنند) و مهرگان (که حالا در دبی و عمان با عنوان مَهرِجان جشن گرفته میشود). از تلاشهایش برای احیای جشنهای مختلف مثل نوروز صیادی و جُوا گفت و «باسِنک» و «شَلونخوانی»هایشان را بازگو کرد.
از دخترهای کلاس دوم به بعد عکس نگیرید!
دخترک بدو بدو از کلاسشان آمد سمت من که ایستاده بودم کنار دیوار حیاط مدرسه. گفت: «میخوای برم کلاس اولیا رو بیارم فیلم بگیری؟» گفتم: «خب برو همکلاسیاتو بیار با خودت با هم دیگه ازتون عکس بگیرم». من من کرد. مهرداد گفت چون اینها کلاس ششم هستند و بزرگ شدهاند، نمیتوانم ازشان عکس بگیرم. زنگ تعطیلی که خورد، دختربچهها دورهام کردند. مدیر مدرسه پیغام فرستاد که عکس و فیلم از دخترها نگیرم.
در سلخ و خیلی از روستاهای قشم برای عکس گرفتن از خانمها باید حواستان جمع باشد. خیلیهایشان، چه جوان و چه مسن، دوست ندارند حتی دستهایشان در عکس مشخص باشد! در ورودی روستای گوران، فاطمه دختر 14 سالهای که بنزین و سیگار میفروخت، گفت: «اگر نامزدش بفهمد که کسی از او عکس گرفته، میکُشدش!».
اما زنان قشم، قدرتمند و کاری هستند. قبل از رفتن به سلخ، در هنگام با زن جوانی صحبت کردم که صیاد بود و مادر سه کودک. از زندگیاش گفت و کار سخت صیادی که عشقش بود و به خاطرش مدال و تقدیرنامههای زیادی هم گرفته بود (فایل صوتی این مصاحبه آپلود خواهد شد) یا مثلاً در روستای برکه خلف بعد از آن که دره ستارهها را دیدیم رفتیم مغازه زلیخا خانم و او برایمان از زندگیاش گفت؛ زندگی که با تلاش برای کسب روزی گره خورده بود. زنان قشمی در یک کلمه، «جسورند» چه در مادرانگی و چه در انتخاب رنگ!
غذاگردی در سلخ
اولین ناهارم در سلخ، شاهانه بود! سه خورش مختلف تهیه شده از میگو و ماهی با یک دیس بزرگ برنج و یک ظرف ترشی. سلخ برای غذاگردان پاتوق خوبی است. کلمبا (ماهی و گندم چرخ کرده)، حریصه (یک جور حلیم که با گوشت بسیار درست میکنند، یک نیم روز وقت میبرد و دیگ را زیر خاک پنهان میکنند)، لِگی مات، هاردو، نون سوراخ (نان بسیار نازکی که روی تابه پخته میشود و با برگهای نخل رویش آب قرمز رنگ ماهی میریزند) و نون مهیاوه (که مانند سوراخ است فقط رنگ آب ماهی تیره است)، رنگینه، آب گوشت، کارتُخ (تهیه شده از گوشت، پیاز، تمبر هندی و آب خرما) همه از جمله غذاهایی هستند که در سلخ طبخ میشوند. در روستای سلخ رستورانی وجود ندارد و حداکثر میتوانید در خانه زینت غذای محلی و غیرمحلی سفارش دهید یا از تنها ساندویچی روستا، ساندویچ بخرید.
لباسهای گران قیمت زنان سلخ
در سلخ کمتر کسی را میبینید که لباس محلی نپوشیده باشد. لباس مردان دشداشه است و لباس زنان از شلوار بندری (که زری دوزی، گلابتون دوزی، قیطان دوزی و پایه دوزی دارد)، پیرهن کندوره (که زری و گلابتون دوزی دارد)، حِلویل (که خوس دوزی میشود) و چیده (که به معنای چادر است) تشکیل شده و بسیار گران است مخصوصاً شلوارها که البته قیمتشان از 40 هزار تومان شروع میشود و به 700 هزار تومان هم میرسد. لباسها معمولاً در خانه دوخته میشوند اما چند مغازه هم در روستا هستند که گردشگران میتوانند لباسهای محلی را از آنها بخرند.
جاذبههای گردشگری سلخ
درباره نام «سلخ» دو روایت وجود دارد که هر دو معتبرند. اولی از «صلخ» میگوید که به معنای تپه شنی است و دومی از «سلخ» که به معنای محل سلاخی کردن کوسه کر است. عدنان، یکی از راهنمایان خانه زینت، برایم گفت که حالا خیلی کمتر مردمان به این کار مشغولند. پدربزرگ عدنان، «اَفرید» بوده به معنای کسی که در سلاخی کردن کوسه که فن خیلی سخت و طاقت فرسایی است، «حرفهای» بوده. حالا سلخ چند جاذبه مهم دارد که میتواند یک روز شما را بسازد.
دیدن اسکله صیادی، قدم زدن در ساحل و دیدن موزه صنایع دستی زنان. اما جالبترین تجربه من رفتن به بام قشم بود. غروب آخرین روز را بالای کوهی بودم مشرف به جزایر ناز و خلیج فارس، از یک طرف و جنگلهای حرا از طرف دیگر.
جالبترین بخش، ملاقات شترها بود! روز قبل، غروب را در لنجسازی گوران که دیده بودم؛ یک غروب فوق العاده که خورشید آرام آرام در خلیج آبی آبی فارس افتاد و امروز یک غروب از پس گردن شترها در بلندترین نقطه قشم. خالو حیدر، شترهایش را از روستای طبل آورده بود بالای بام و حالا داشت بعد از 2 روز برای آبخوری میبردشان پایین که ما سر رسیدیم و بساط عکس با شتر به راه بود!
از سلخ به هر کجا که بخواهید بروید، میتوانید تاکسی بگیرید. سلخ به غار نمکدان، تنگ چاهکوه، جنگلهای حرا و بندر لافت نزدیک است ولی از غار خوربس و دره ستارهها فاصله دارد. اما می توانید با یک برنامهریزی همه را در یک روز ببینید.
هزینه تاکسی از سلخ تا شهر قشم 50 هزار تومان است و اگر بخواهید تاکسی بگیرید و از جنگلهای حرا و تنگ چاهکوه دیدن کنید، هزینه تاکسی 70 هزار تومان خواهد شد. هزینه ورودیه جاذبه های گردشگری قشم معمولا از 2 هزار تومان بیشتر نیست و جالب این که برای هر کدام بلیط مخصوص صادر شده و مثل خیلی از اماکن سراسر کشور نیست که همه از یک مدل بلیط پاسارگاد نشان استفاده کنند.
چگونه به زبان سلخی صحبت کنیم؟
در گویش سلخی، کلمات مختلفی میشنوید که از زبانهای عربی، آفریقایی و انگلیسی گرفته شدهاند. از طرفی «نَ»، «هُ» و «نه» زیاد شنیده میشوند؛ چه برای تاکید، چه امری، چه جوابی و چه سوالی!
برای صحبت درباره چهار جهت جغرافیای، از این کلمات استفاده میکنند: کُش (شرق)، گاه (شمال)، سِهیل (جنوب) و کِبله (غرب).
احوالپرسی به زبان سلخی به این صورت است:
- سلام علیکم.
- علیکم سلام. چه احوالت، خوبی الحمدلله به خیری؟
- مرحبا. چه احوال شما؟
- سلامت باشی. باباشون، ماماشون چه طورن؟ (پدربزرگ و مادربزرگ یا پدر و مادر مسن که با خانواده زندگی می کنند)
- چه احوال کِریگون؟ هو دارن؟ کایمن؟ (حال بچه ها چه طور است؟ سلامتند؟ واقعاً سلامتند؟)
- الحمدلله به خیر همه کایمن.
اگر دوست دارید، مثل یک سلخی صحبت کنید، یادتان باشد که برخی از کلمات را طور دیگری بیان میکنند. مثلا:
زبان سلخی | زبان فارسی |
چوکُن | پسربچه ها |
آدمُن | آدم ها |
کِریگُن | بچه ها |
دُختُن | دختر بچه ها |
شی می (از زبان آفریقایی گرفته شده) | برادر خانم |
خالو (از زبان عربی گرفته شده) | دایی |
گلاس (از زبان انگلیسی گرفته شده) | لیوان |
مکینه | موتور هر گونه وسیله اعم از لنج، قایق، یخچال و ... |
تُماتو | رب گوجه |
آلو | گوجه |
جک | پارچ |
کَرکوک | خیار سبز |
گِزِر | هویج |
رَک | پارچه |
غساله | ماشین لباس شویی |
پانِگاری | نردبان |
عاقلی | چفت پشت در |
سیخی | چفت روی در |
وقتی چشم قشنگ، گردن بند شانس هدیه میدهد
گفت: «تو مدرسه بچهها بهم میگن چشم قشنگ».
گفتم: «چشمای قشنگی داری خب دخمل!»
گفت: «برای این میگن که وقتی امتحان داریم دعا میکنم معلم نیاد یا دستگاه کپی خراب بشه و ... دعام میگیره همیشه. تو بازیامون بچهها قسمم میدن که دعا نکنم!».
بچهها یکی از مهمترین داشتههای سلخ هستند. روز اول رسیدنم، در اتاق نشسته بودم که محسن و فاطمه برایم اسپند آوردند بعد با هم رفتیم صنایع دستی و روسریها و چادرهای محلی را دیدیم و چند تا از مگنتهای کار دست زنان سلخ را خریدم. زنانی که با پارچههای رنگی طرحهای ابتکاری دکتر نادعلیان یا طرحهای ذهنی خودشان را که بر پشت شیشه کشیده شدهاند، رنگ کردهاند و حالا کارگاه-موزهشان به یکی از جاذبههای گردشگری سلخ تبدیل شده و حاصل دسترنجشان سوغات روستاست.
مراسم موسیقی که باشد، یا اگر تعطیلات خاصی هست، حضور بچهها بیشتر میشود. البته اصولاً زندگی اهل سلخ با بچهداری عجین است تا جایی که اکثر خانوادهها حداقل یک بچه کوچک دارند حتی اگر بچه بزرگترشان ازدواج کرده و بچهدار شده باشد.
بچهها یاد میگیرند که حواسشان به کوچکترهایشان باشد و البته هوای مهمان را هم داشته باشند آن قدر که میتوانید ساعتها بنشینید کنارشان و از صحبتهایشان لذت ببرید. دیشب مراسم زار در خانه زینت برگزار شد. بچهها، هم در مراسم زار فعال بودند، هم در پذیرایی از میهمانان. من داشتم با سرعت سفرنامهام را مینوشتم که «چشم قشنگ» آمد نشست کنارم.گفت: «اینو برای تو درست کردم». بعد یک توت فرنگی بافتنی کوچک را که به نخ سفیدرنگ بلندی وصل کرده بود، گرفت سمت من. لبخند زدم.. گفت: «گردنبند شانسه. تو این توت فرنگی پره شانسه. من خیلی توت فرنگی دوس دارم. دعا میکنم برنده بشی».
+ یادداشتم درباره سلخ به زبان انگلیسی در این آدرس در دسترس است.
+ فایل صوتی ترانهای به زبان سلخی که در عروسیها میخوانند با صدای فرخ دریایی.
شماره های ضروری: زینت دریایی 09171611263 و تاکسی سامان قشم07635241819