«آفتابگردان»، اولین قدمهای روزنامهنگارانهام بود. یادم نیست آفتابگردان خواندن را از کجا و کی شروع کردم. حتی یادم نیست چه طوری «دوچرخه» خوان شدم. اما یادم هست که «چلچراغ» را از تبلیغهایش توی دوچرخه، پیدا کردم. چلچراغ شد یک جور دلخوشی هفتگی. چند سال پیاپی، شنبهی خوب، شنبهی چلچراغ بود. تعدادی از شمارههای چلچراغ را دو بار از اول تا آخر خواندهام، قورت دادهام. از طریق چلچراغ با دنیاهای مختلفی آشنا شدم و یک عالمه لذت و تجربههای خاص که بعدها در زندگیام پیش آمدند، به طریقی به چلچراغ هم مربوط میشوند.
چلچراغ برای من یک نقطهی آغاز برای ورود به دنیای مطبوعات بود با وجودی که هیچ وقت مطلبی از من در چلچراغ منتشر نشد...(فقط دو بار، قسمتهایی از دو پستی که به مناسبت دو جشن شب چله چلچراغ در وبلاگم نوشته بودم، در چلچراغ منتشر شدند. دو گزارش هم به طور اختصاصی برای چلچراغ نوشتم که دومی آنقدر خوب بود که هنوز هم نفهمیدهام چرا منتشر نشد!)
خلاصه این که میخواهم در این یادداشت کوتاه شتابزده، بنویسم که چلچراغ را دوست داشتم و با افتخار اعلام میکنم که من از نسل چلچراغم.
لینکهای مرتبط: گزارش کاملم از جشن چله چلچراغ با حضور مردی با عبای شکلاتی، من و مردی با عبای شکلاتی میهمان ویژه جشن چله چلچراغ بودیم!