سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۸۷ - 12:53 - nafise -
تصمیم نداشتم امروز پست جدید بنویسم اما یک نوستالژی باعث شد هوس نوشتن یک پست جدید به سرم بزنه. در ضمن این پست تقدیم میشود به مرحوم مادربزرگ عزیزم که من «خانوم دکتر»ش بودم، نوهی ارشد و دوستداشتنیاش...
عید قربان همیشه حس متفاوتی برایم داشته. از زمانی که یادم میآید سنت قربانی کردن صبح عید قربان، در خانهمان اجرا میشده. بچه که بودم بین من و برادرخان دعوا بود که کی صبح زودتر بیدار میشه تا بتونه کنار مادربزرگ بایسته، اسمها را روی تکههای کوچک کاغذ بنویسه و بگذاره روی ظرف گوشت هر کس و بعد به ترتیب سهم گوشت قربانی همسایهها را بده. البته دعوای اصلی من و برادرم سر دادن گوشت «زهراخانم» سوپر کوچک سر کوچه بود که وقتی گوشت را بهش میدادیم شکلات و آدامس بهمان میداد! جالب این بود که ...
عید قربان همیشه حس متفاوتی برایم داشته. از زمانی که یادم میآید سنت قربانی کردن صبح عید قربان، در خانهمان اجرا میشده. بچه که بودم بین من و برادرخان دعوا بود که کی صبح زودتر بیدار میشه تا بتونه کنار مادربزرگ بایسته، اسمها را روی تکههای کوچک کاغذ بنویسه و بگذاره روی ظرف گوشت هر کس و بعد به ترتیب سهم گوشت قربانی همسایهها را بده. البته دعوای اصلی من و برادرم سر دادن گوشت «زهراخانم» سوپر کوچک سر کوچه بود که وقتی گوشت را بهش میدادیم شکلات و آدامس بهمان میداد! جالب این بود که ...
------------------------------------------------------------------------------------------------------------