یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۸۷ - 21:0 - nafise -
گفته بودم که میخواهم یک روز(به عبارت صحیحتر نیم روز!) را راحت بگذرونم. دیروز به دوستی اساماس زدم تا هم بعد از چند ماه ببینمش و هم با هم برویم نمایشگاه کامپیوتر که آخرین روزش هم بود. این نمایشگاه کامپیوتر و اتوماسیون اداریمان هم خیلی باحاله! تنها چیزیش که هر سال کمی قویتر میشه، همانا گیرههای در ورودی، خروجی و داخل سالنهاست!! و تنها نکته جالب امسالش هم این بود که لباس غرفهداران شرکتهای حرفهایتر، تقریباً همرنگ و متناسب رنگ دکور غرفه بود و مدل مانتوی خانومهای غرفهدار یکی از شرکتها هم اونقدر خوشگل بود که نزدیک بود بریم ازشون نام مزون مذکور را بپرسیم! چیز جالب دیگه هم استقبال و کنجکاوی زیاد بازدیدکنندگان از خدمات ایدیاسال شرکتهای مختلف بود. خیلیها فرم پرکردن، سوال میکردن و ...
اما قسمت خوب دیروز، رفتن تا کتابفروشی کمند بود. «کمند» یکی از اون کتابفروشیهای خوب و خاصه که خیلیها میشناسنش و ترجیح میدن هر چند وقت یه دفعه برن یه پرسهای توش بزنن و چند تا کتاب بخرن. سراغ چند تا کتاب را گرفتم، نداشت و تموم کرده بود. قبلش میخواستم برای تولد یکی از دوستام یه دونه از این باکسهای عروسک و شکلات بخرم، بعد تصمیم گرفتم یه کتاب که خودم دوست داشتم بخرم و بعد که کتابه رو پیدا نکردم، نمیدونستم چیکار کنم. مسئول کتابفروشی که خودش یه کتابخون حرفهاییه، چند تا کتاب جدید بهم پیشنهاد کرد که چون خودم نخونده بودمشون نمیتونستم هدیه بدم. بعد سراغ حافظ کیارستمی را گرفتم. همانطور که میرفت کتاب را بیاره، گفت سعدیشم اومدهها! فکر کردم شوخی میکنه. گفت نه! سعدیشم هست و قرار مولاناشم بیاد! هر جفتشو(حافظ و سعدی کیارستمی) برای خودم و حافظ کیارستمی را برای دوست شیرازیام خریدم و شب وقتی رسیدم خونه یک ساعتی جفتشو تورقی زدم. واقعاً ایدهی عالیای بود این قاب گرفتن شیرینترین قسمتهای دیوان حافظ و سعدی، جناب کیارستمی معروف! خیلی عالی بود. و جالبتر اینکه در نگاه اول به نظرم خوب نیومدن اما اعتراف میکنم بیشک از اولین کسانی خواهم بود که مولانای کیارستمی را میخرم! اینها فستفودهای خوشمزهی دنیای ادبیاتمان هستند. یک جور fast poem مثلاً! خیلی خوشمزهاند و کاربردی و سریع و شیرین...
اما قسمت خوب دیروز، رفتن تا کتابفروشی کمند بود. «کمند» یکی از اون کتابفروشیهای خوب و خاصه که خیلیها میشناسنش و ترجیح میدن هر چند وقت یه دفعه برن یه پرسهای توش بزنن و چند تا کتاب بخرن. سراغ چند تا کتاب را گرفتم، نداشت و تموم کرده بود. قبلش میخواستم برای تولد یکی از دوستام یه دونه از این باکسهای عروسک و شکلات بخرم، بعد تصمیم گرفتم یه کتاب که خودم دوست داشتم بخرم و بعد که کتابه رو پیدا نکردم، نمیدونستم چیکار کنم. مسئول کتابفروشی که خودش یه کتابخون حرفهاییه، چند تا کتاب جدید بهم پیشنهاد کرد که چون خودم نخونده بودمشون نمیتونستم هدیه بدم. بعد سراغ حافظ کیارستمی را گرفتم. همانطور که میرفت کتاب را بیاره، گفت سعدیشم اومدهها! فکر کردم شوخی میکنه. گفت نه! سعدیشم هست و قرار مولاناشم بیاد! هر جفتشو(حافظ و سعدی کیارستمی) برای خودم و حافظ کیارستمی را برای دوست شیرازیام خریدم و شب وقتی رسیدم خونه یک ساعتی جفتشو تورقی زدم. واقعاً ایدهی عالیای بود این قاب گرفتن شیرینترین قسمتهای دیوان حافظ و سعدی، جناب کیارستمی معروف! خیلی عالی بود. و جالبتر اینکه در نگاه اول به نظرم خوب نیومدن اما اعتراف میکنم بیشک از اولین کسانی خواهم بود که مولانای کیارستمی را میخرم! اینها فستفودهای خوشمزهی دنیای ادبیاتمان هستند. یک جور fast poem مثلاً! خیلی خوشمزهاند و کاربردی و سریع و شیرین...
|+|موضوع مطلب: قلمفرساییهای ادیــبــانـه
|+|به اشتراک گذاری: ۱مرتبه
|+|لینکدهندهها: بازنگار، دودردو،
| ! |فضولی بلامانع است: فید وبلاگ/ من در: فیسبوک، توییتر، فرندفید، گودر
|+|لینکهای مرتبط: