پنجشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۸۷ - 7:48 - nafise -
این روزها روزهای سختیست...
آب نیست. برق نیست. پول نیست. اخلاق نیست. شعور نیست...
زایندهرود تقریباً خشک شده. 3 ماه تابستان به غیر از یک بازه 10،15 روزه، هر روز 2 ساعت و گاهی حتی تا 4.5 ساعت برق نداشتهایم. تورم بیداد میکند آنطور که قیمت کالاهای اساسی هر روز افزایش مییابد. دروغ یک متد متداول شده. آدمها تقسیم میشوند به چوپان دروغگو، کمی دروغگو و دروغگوی متوسط! نه دین هست، نه بیدینی! نماز و روزه از مد افتاده! حریم خصوصی یک شوخی مضحک شده، غوطه میخوریم در منجلابی خودساخته...
روزگار سختیست. یاد آن 8 سال که میگفتند عجیب بود، میافتم. آن سالها فقط روشنفکران و روزنامهنگاران و سیاسیون درگیر بودند. سختیها مال مردم نبود، قشر خاصی از جامعه درگیر مشکلات خاصی بودند. اما حالا، این سه سال عجیبتر! همه درگیرند. همهی مملکت درگیر است. دوران تاسفباری شده! دوران تصمیمهای غلط، حرفهای نابجا، اعمال نمایشی فاقد ارزش، عوامفریبی و نابودی همهی داشتهها...
برایم مهم نیست که کسی چیزی بگوید، گیری بدهد. این حرفها، حرفهای من تنها نیست. حرفهای آن سه خانم توی اتوبوس، آن آقایان در میهمانی، آن دوستان در گردهمایی دوستانه، آن خانمها و آقایان مانده در صف شیر، آن خانم که آمده بود پودر ماشین لباسشویی بخرد، مادربزرگ که رفته بود برای ماه رمضان مرغ بخرد، بابا که باید 250هزارتومان پول زور «کمک به مدرسه» برای مدرسه دولتی(دقت کنید نگفتم:هیئت امنایی، نمونه دولتی یا چیزی در این مایهها!) بدهد، مامان که در خبرها خوانده بود کارمندان دولت در ماه رمضان فقط 5ساعت در روز کار میکنند، خاله که جلسه هیئت دولت با نخبهگان را میدید همانکه رئیسجمهور لطف کرده بود به نخبهگان مملکت خانه اهدا میکرد(یاد آن جملات طلایی کتاب «نشت نشا» امیرخانی افتادم!) و میلیونها آدم با و بیگناه است که نمیدانند این حرفها را هم نزنند چه کاری میتوانند برای جلوگیری از خفگی انجام دهند؟!
خدایا! کاش وقتی کمی سرت خلوت شد، سری به ما هم بزنی. داریم از دست میرویم. آمدیها!...
آب نیست. برق نیست. پول نیست. اخلاق نیست. شعور نیست...
زایندهرود تقریباً خشک شده. 3 ماه تابستان به غیر از یک بازه 10،15 روزه، هر روز 2 ساعت و گاهی حتی تا 4.5 ساعت برق نداشتهایم. تورم بیداد میکند آنطور که قیمت کالاهای اساسی هر روز افزایش مییابد. دروغ یک متد متداول شده. آدمها تقسیم میشوند به چوپان دروغگو، کمی دروغگو و دروغگوی متوسط! نه دین هست، نه بیدینی! نماز و روزه از مد افتاده! حریم خصوصی یک شوخی مضحک شده، غوطه میخوریم در منجلابی خودساخته...
روزگار سختیست. یاد آن 8 سال که میگفتند عجیب بود، میافتم. آن سالها فقط روشنفکران و روزنامهنگاران و سیاسیون درگیر بودند. سختیها مال مردم نبود، قشر خاصی از جامعه درگیر مشکلات خاصی بودند. اما حالا، این سه سال عجیبتر! همه درگیرند. همهی مملکت درگیر است. دوران تاسفباری شده! دوران تصمیمهای غلط، حرفهای نابجا، اعمال نمایشی فاقد ارزش، عوامفریبی و نابودی همهی داشتهها...
برایم مهم نیست که کسی چیزی بگوید، گیری بدهد. این حرفها، حرفهای من تنها نیست. حرفهای آن سه خانم توی اتوبوس، آن آقایان در میهمانی، آن دوستان در گردهمایی دوستانه، آن خانمها و آقایان مانده در صف شیر، آن خانم که آمده بود پودر ماشین لباسشویی بخرد، مادربزرگ که رفته بود برای ماه رمضان مرغ بخرد، بابا که باید 250هزارتومان پول زور «کمک به مدرسه» برای مدرسه دولتی(دقت کنید نگفتم:هیئت امنایی، نمونه دولتی یا چیزی در این مایهها!) بدهد، مامان که در خبرها خوانده بود کارمندان دولت در ماه رمضان فقط 5ساعت در روز کار میکنند، خاله که جلسه هیئت دولت با نخبهگان را میدید همانکه رئیسجمهور لطف کرده بود به نخبهگان مملکت خانه اهدا میکرد(یاد آن جملات طلایی کتاب «نشت نشا» امیرخانی افتادم!) و میلیونها آدم با و بیگناه است که نمیدانند این حرفها را هم نزنند چه کاری میتوانند برای جلوگیری از خفگی انجام دهند؟!
خدایا! کاش وقتی کمی سرت خلوت شد، سری به ما هم بزنی. داریم از دست میرویم. آمدیها!...
|+|موضوع مطلب: قلمفرساییهایی درباب قورمهسبزی
|+|به اشتراک گذاری: ۶مرتبه
|+|لینکدهندهها: بازنگار، دودردو
|+|لینکهای مرتبط: -